part2
part2
دیا: چرا انقدر منو محدود میکنی 😭
ممد: نه زبون ادمیزاد حالیت نیس
کمربندمو ورداشتم تا میتونستم زدمش
دیا: ایی 😭
سریع دوییدم سمت اتاقم
ممد: دنبالش رفتم کلیدو از پشت در ورداشتم
تا وقتی که به حرف من گوش ندی همینجا زندونی میمونی
در اتاقش رو قفل کردم
دیا: دستام دیگه جون نداشت انقدر کمربند خوردع بود بهش
دستی روی کبودیام کشیدم انقد درد داشتم و شروع کردم به گریه کردن و هق هق
ممد: صدای گریه بیاد بازم کتکت میزنم
دیا: اروم اشکام میریخت که گوشیم زنگ خورد
ببخشید کمه دیگه 🫠
دیا: چرا انقدر منو محدود میکنی 😭
ممد: نه زبون ادمیزاد حالیت نیس
کمربندمو ورداشتم تا میتونستم زدمش
دیا: ایی 😭
سریع دوییدم سمت اتاقم
ممد: دنبالش رفتم کلیدو از پشت در ورداشتم
تا وقتی که به حرف من گوش ندی همینجا زندونی میمونی
در اتاقش رو قفل کردم
دیا: دستام دیگه جون نداشت انقدر کمربند خوردع بود بهش
دستی روی کبودیام کشیدم انقد درد داشتم و شروع کردم به گریه کردن و هق هق
ممد: صدای گریه بیاد بازم کتکت میزنم
دیا: اروم اشکام میریخت که گوشیم زنگ خورد
ببخشید کمه دیگه 🫠
۱۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.