کافه پروکوپ/پارت ۱۲
از زبان تهیونگ:
وقتی صداش زدم و در رو کوبیدم یه دفعه جیمین گفت: هی چه خبرته تهیونگ
تهیونگ: اوه جیمینا فک کردم تنهایی ببخشید مزاحمتون شدم که یه دفعه دیدم در باز شدو جیمین اومد سمتم منم فرار کردم که جیمین گفت صبر کن ببینم تهیونگ کی اومدی تو؟
تهیونگ: الان اومدم ولی بازم میخوام برم
جیمین: کجا بری؟
تهیونگ: میرم چند روزی پیش ژانت باشم
جیمین: تا حالا از این کارا نکرده بودی چرا میری؟
تهیونگ: تو فعلا برو پیش سولینا بعدا بهت میگم قضیش مفصله
جیمین: حالا بعدا کارت دارم الان میتونی بری...
از زبان جونگکوک:
توی دانشگاه با کاترین بودم که کاترین گفت:
جونگکوک تو کتاب دزیره رو خوندی؟
جونگکوک: در موردش شنیدم ولی نخوندمش
دیدم کاترین دست برد و از کیفش کتاب دزیره رو در آورد و بهم داد و گفت: بخونش قشنگه
ازش گرفتم و گفتم: ممنونم ازت؛ بعدش میخواست بره کافه که گفتم خودم میرسونمت و اونم قبول کرد...
وقتی رسیدیم دم کافه کمربندشو باز کرد و میخواست پیاده شه که گفتم: صبر کن یه چیزی یادت رفت
برگشت نگام کرد و گفت: چی رو یادم رفت؟
سرمو خم کردم و لباشو بوسیدم که تو حالت تعجب موند برگشتم سر جام و گفتم: این اولین بار بود
کاترین یه نگاهی بهم انداخت و گفت: می بینمت بعدشم پیاده شد و رفت...
از زبان جیمین: با سولینا رو تختم نشسته بودیم بهش زل زده بودم و با انگشتم رو گونه هاشو نوازش میکردم که یه دفعه پرسید: جیمین امسال دانشگاهت تموم بشه برمیگردی کره؟
جیمین: چرا الان همچین سوالی میپرسی؟
سولینا: خب میخوام بدونم قراره نتیجه رابطه ما چی بشه
جیمین: راستشو بخوای نمیدونم من بهت علاقه دارم ولی میخوام بدونم توام منو میخوای؟
سولینا: معلومه که علاقه دارم عزیزم
جیمین: تو بخاطر من حاضری بیای کره زندگی کنی؟
سولینا چرخید و رو به روشو نگاه کرد و گفت: نمیدونم خیلی سوال سختی پرسیدی چون من مثل ژانت تنها زندگی نمیکنم که هرجا خواستم برم من با خونوادمم و تا حالا ازشون نپرسیدم در این مورد
جیمین: میشه حالا به این چیزا فک نکنیم و روزمونو خراب نکنیم؟
سولینا: روزمون خراب نمیشه خب سواله دیگه ذهنمو درگیر کرده بود اصن اگه تهیونگ و جونگکوک اینجا بمونن چی ؟ چرا اینجا کارتونو شروع نمیکنید؟
جیمین: سولینا ما سه تا واقعا جدی بهش فک نکردیم فقط چیزی که دلمون میخواست رو انجام دادیم و اومدیم سراغ موسیقی بعدشم منو تو اول رابطمون قرار بود فقط تفریحی با هم باشیم اما عاشق هم شدیم و ادامه پیدا کرد
سولینا: ولی من دلم میخواد اینجا بمونی
جیمین: غیر مستقیم میخوای بگی دوسم داری و ازدواج کنیم؟
سولینا: برای تو اینطوری نیس؟
خندیدم و رفتم جلو بوسیدمش و گفتم : چرا برای منم همینطوریه...
شرط: ۵۵ لایک
وقتی صداش زدم و در رو کوبیدم یه دفعه جیمین گفت: هی چه خبرته تهیونگ
تهیونگ: اوه جیمینا فک کردم تنهایی ببخشید مزاحمتون شدم که یه دفعه دیدم در باز شدو جیمین اومد سمتم منم فرار کردم که جیمین گفت صبر کن ببینم تهیونگ کی اومدی تو؟
تهیونگ: الان اومدم ولی بازم میخوام برم
جیمین: کجا بری؟
تهیونگ: میرم چند روزی پیش ژانت باشم
جیمین: تا حالا از این کارا نکرده بودی چرا میری؟
تهیونگ: تو فعلا برو پیش سولینا بعدا بهت میگم قضیش مفصله
جیمین: حالا بعدا کارت دارم الان میتونی بری...
از زبان جونگکوک:
توی دانشگاه با کاترین بودم که کاترین گفت:
جونگکوک تو کتاب دزیره رو خوندی؟
جونگکوک: در موردش شنیدم ولی نخوندمش
دیدم کاترین دست برد و از کیفش کتاب دزیره رو در آورد و بهم داد و گفت: بخونش قشنگه
ازش گرفتم و گفتم: ممنونم ازت؛ بعدش میخواست بره کافه که گفتم خودم میرسونمت و اونم قبول کرد...
وقتی رسیدیم دم کافه کمربندشو باز کرد و میخواست پیاده شه که گفتم: صبر کن یه چیزی یادت رفت
برگشت نگام کرد و گفت: چی رو یادم رفت؟
سرمو خم کردم و لباشو بوسیدم که تو حالت تعجب موند برگشتم سر جام و گفتم: این اولین بار بود
کاترین یه نگاهی بهم انداخت و گفت: می بینمت بعدشم پیاده شد و رفت...
از زبان جیمین: با سولینا رو تختم نشسته بودیم بهش زل زده بودم و با انگشتم رو گونه هاشو نوازش میکردم که یه دفعه پرسید: جیمین امسال دانشگاهت تموم بشه برمیگردی کره؟
جیمین: چرا الان همچین سوالی میپرسی؟
سولینا: خب میخوام بدونم قراره نتیجه رابطه ما چی بشه
جیمین: راستشو بخوای نمیدونم من بهت علاقه دارم ولی میخوام بدونم توام منو میخوای؟
سولینا: معلومه که علاقه دارم عزیزم
جیمین: تو بخاطر من حاضری بیای کره زندگی کنی؟
سولینا چرخید و رو به روشو نگاه کرد و گفت: نمیدونم خیلی سوال سختی پرسیدی چون من مثل ژانت تنها زندگی نمیکنم که هرجا خواستم برم من با خونوادمم و تا حالا ازشون نپرسیدم در این مورد
جیمین: میشه حالا به این چیزا فک نکنیم و روزمونو خراب نکنیم؟
سولینا: روزمون خراب نمیشه خب سواله دیگه ذهنمو درگیر کرده بود اصن اگه تهیونگ و جونگکوک اینجا بمونن چی ؟ چرا اینجا کارتونو شروع نمیکنید؟
جیمین: سولینا ما سه تا واقعا جدی بهش فک نکردیم فقط چیزی که دلمون میخواست رو انجام دادیم و اومدیم سراغ موسیقی بعدشم منو تو اول رابطمون قرار بود فقط تفریحی با هم باشیم اما عاشق هم شدیم و ادامه پیدا کرد
سولینا: ولی من دلم میخواد اینجا بمونی
جیمین: غیر مستقیم میخوای بگی دوسم داری و ازدواج کنیم؟
سولینا: برای تو اینطوری نیس؟
خندیدم و رفتم جلو بوسیدمش و گفتم : چرا برای منم همینطوریه...
شرط: ۵۵ لایک
۱۷.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.