مافیای بی مزه من
پارت آخر
ا/ت ویو
رفتم داخل خونه
خونه نیمه تاریک بود و یه موزیک ملایم پخش میشد
رفتم داخل و داشتم شوگا رو صدا میزدم
دیدم نمیاد داشتم اطراف رو نگاه میکردم که شوگا اومد جلوم خم شد و دستش رو اورد جلوم
شوگا: باهام میرقصی
خنده ریزی کردم
ا/ت: با کما میل
دستم رو گذاشتم تو دستش و باهم میرقصیدیم
رقصمون تموم شد
ا/ت: وای شوگا اینجا خیلی خوشگل شده
یه جعبه قرمز بزرگ اونجا بود
رفتم سمتش و میخواستم جعبه رو باز کنم که شوگا جلوم رو گرفت
شوگا: میزارم بازش کنی ولی یه لحظه بیا بشینیم میخوام یه چیزی بهت بگم
رفتیم نشستیم
شوگا: ا/ت من نمیدونم چجوری بهت بگم یخورده سخته
ا/ت: چی؟ خب بگو
شوگا: خب.. راستش من دیگه خسته شدم. بیا این رابطه رو تمومش کنیم
با این حرفش صدای شکستن قلبم رو شنیدم
ا/ت: چی؟ داری شوخی میکنی؟ مگه نه؟
شوگا: نه جدیم
ا/ت: پس اینا برای چیه
شوگا: خب میخواستم اخرین باری که باهمیم برات خوب باشه
ا/ت: واقعا؟
شوگا: اره. این جعبه هم برای تو هست برو بازش کن
ا/ت: تو که نمیخوای با من باشی چرا باید بازش کنم؟
شوگا: حالا تو بازش کن
رفتم سمت جعبه و بازش کردم
یه عروسک خرس توش بود و یه جعبه دیگه که از اون یخورده کوچیک تر بود
ا/ت: این چیه؟
اونو هم برداشتم باز کردم
یخورده خوراکی توش بود یه جعبه دیگه
ا/ت: سر به سرم گذاشتی؟
شوکا: حالا باز کن
جعبه بعدی هم برداشتم و باز کردم
توی اون یه عروسک قلب بود و دیگه چیزی نبود
عروسک رو برداشتم و گرفتم دستم که دیدم یه جعبه کوچیک دیگه اونجاست
تا میخواستم اونو بردارم شوگا اونو برداشت
یهو همه چراغ ها روشن شد و شوگا اومد جلوم وایستاد
شوگا جلوم زانو زد و زل زد بهم
شوگا: ا/ت من میخوام تمومش کنیم. نمیخوام فقط قرار بزاریم. میخوام تو ایندم باشی. قبول میکنی؟
اشک تو چشمام جمع شده بود
ا/ت: اره
شوگا بلند شد و حلقه رو کرد دستم
شوگا: ا/ت عاشقتم
ا/ت: منم عاشقتم
محکم بغلش کردم و...
۳ سال بعد
الان سه سال هست با شوگا ازدواج کردیم و یه پسر به اسم هیونجین داریم
کوک هم تو این چند وقت از یکی خوشش اومد و با اون ازدواج کرد
همه حالمون خوبه و لی خوشحالیم
پایان
این فیک خوب بود؟
حوصلم نزاشت بنویسم همینطور اخرش یه چرتی نوشتم
امیدوارم خوب شده باشه
ا/ت ویو
رفتم داخل خونه
خونه نیمه تاریک بود و یه موزیک ملایم پخش میشد
رفتم داخل و داشتم شوگا رو صدا میزدم
دیدم نمیاد داشتم اطراف رو نگاه میکردم که شوگا اومد جلوم خم شد و دستش رو اورد جلوم
شوگا: باهام میرقصی
خنده ریزی کردم
ا/ت: با کما میل
دستم رو گذاشتم تو دستش و باهم میرقصیدیم
رقصمون تموم شد
ا/ت: وای شوگا اینجا خیلی خوشگل شده
یه جعبه قرمز بزرگ اونجا بود
رفتم سمتش و میخواستم جعبه رو باز کنم که شوگا جلوم رو گرفت
شوگا: میزارم بازش کنی ولی یه لحظه بیا بشینیم میخوام یه چیزی بهت بگم
رفتیم نشستیم
شوگا: ا/ت من نمیدونم چجوری بهت بگم یخورده سخته
ا/ت: چی؟ خب بگو
شوگا: خب.. راستش من دیگه خسته شدم. بیا این رابطه رو تمومش کنیم
با این حرفش صدای شکستن قلبم رو شنیدم
ا/ت: چی؟ داری شوخی میکنی؟ مگه نه؟
شوگا: نه جدیم
ا/ت: پس اینا برای چیه
شوگا: خب میخواستم اخرین باری که باهمیم برات خوب باشه
ا/ت: واقعا؟
شوگا: اره. این جعبه هم برای تو هست برو بازش کن
ا/ت: تو که نمیخوای با من باشی چرا باید بازش کنم؟
شوگا: حالا تو بازش کن
رفتم سمت جعبه و بازش کردم
یه عروسک خرس توش بود و یه جعبه دیگه که از اون یخورده کوچیک تر بود
ا/ت: این چیه؟
اونو هم برداشتم باز کردم
یخورده خوراکی توش بود یه جعبه دیگه
ا/ت: سر به سرم گذاشتی؟
شوکا: حالا باز کن
جعبه بعدی هم برداشتم و باز کردم
توی اون یه عروسک قلب بود و دیگه چیزی نبود
عروسک رو برداشتم و گرفتم دستم که دیدم یه جعبه کوچیک دیگه اونجاست
تا میخواستم اونو بردارم شوگا اونو برداشت
یهو همه چراغ ها روشن شد و شوگا اومد جلوم وایستاد
شوگا جلوم زانو زد و زل زد بهم
شوگا: ا/ت من میخوام تمومش کنیم. نمیخوام فقط قرار بزاریم. میخوام تو ایندم باشی. قبول میکنی؟
اشک تو چشمام جمع شده بود
ا/ت: اره
شوگا بلند شد و حلقه رو کرد دستم
شوگا: ا/ت عاشقتم
ا/ت: منم عاشقتم
محکم بغلش کردم و...
۳ سال بعد
الان سه سال هست با شوگا ازدواج کردیم و یه پسر به اسم هیونجین داریم
کوک هم تو این چند وقت از یکی خوشش اومد و با اون ازدواج کرد
همه حالمون خوبه و لی خوشحالیم
پایان
این فیک خوب بود؟
حوصلم نزاشت بنویسم همینطور اخرش یه چرتی نوشتم
امیدوارم خوب شده باشه
۹۶۷
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.