صلیب سرخ P5
صلیب سرخ P5
جونگ کوک:بهتر نیست خودت رو معرفی کنی
کارن:او.. اصلا یادم نبود، لی کارن هستم
جونگ کوک:جئون جونگ کوک هستم از آشنایی باهات خوشبختم
کارن:من هم همینطور
«۱۵ مین بعد»
تو این زمان به کمک جونگ کوک تونسته بود معنی کلمات رو حفظ بشه و بیشتر با جونگ کوک آشنا شد،غرق صحبت کردن با آیو بود که معلم جدید و به قول بچه های کلاس، کراششون وارد کلاس شد.
نامجون:بچه ها فعلا که قرار نیست کاری انجام بدیم و وقت اضافه هم داریم بهتر نیست با هم آشنا شیم؟
یکی از دخترای پر عشوه ی کلاس پا شد و گفت:ببخشید استاد اما شما چند سالتونه؟
نامجون:۲۷ سالمه
بعد از جواب استاد همه ی کلاس داخل سکوت سنگینی فرو رفت البته نامجون چی میدونست که داخل ذهن هر یک از بچه های کلاس به جز کارن و آیو که مشغول غیبت از روی کاغذ بودن چه چیزا میگذره.
اون استاد جذاب روحشم خبر نداشت که بچه ها داشتم نقشه ی بدست اوردن قلبشو میکشن.
یکی از پسر ها پرسید: استاد شما مجردید؟
کلمه ی"مجریدید" رو خیلی آروم گفت اما نامجون اون رو شنید
نامجون:فکر نکنم نیاز باشه درباره این موضوعات صحبت کنیم اما خوب... آره من مجردم
ایندفه کارن که نتونسته بود جلو کنجکاویش رو بگیره بلند شد و گفت:استاد میشه فقط به این سوال جواب بدید؟
نامجون:البته
کارن:استاد تایپ ایدآل شما چیه؟
نامجون:خب... دختری که قد بلندی داشته باشه، درسخون باشه،مهربون باشه و...
اون لحظه بود که با دختری که کنار کارن نشسته بود(آیو)چشم تو چشم شد و نگاهش چند ثانیه روی صورت اون دختر موند.
آیو با فهمیدن موقعیتش نگاهشو از استاد جذابش گرفت و به طرف دیگه ای داد
نامجون:هه و خجالتی باشه
آیو بعد از شنیدن این جمله سعی کرد با رفتن به زیر میز خودشو از بچه های کلاس مخصوصن خواهر عزیزش قایم کنه...
جونگ کوک:بهتر نیست خودت رو معرفی کنی
کارن:او.. اصلا یادم نبود، لی کارن هستم
جونگ کوک:جئون جونگ کوک هستم از آشنایی باهات خوشبختم
کارن:من هم همینطور
«۱۵ مین بعد»
تو این زمان به کمک جونگ کوک تونسته بود معنی کلمات رو حفظ بشه و بیشتر با جونگ کوک آشنا شد،غرق صحبت کردن با آیو بود که معلم جدید و به قول بچه های کلاس، کراششون وارد کلاس شد.
نامجون:بچه ها فعلا که قرار نیست کاری انجام بدیم و وقت اضافه هم داریم بهتر نیست با هم آشنا شیم؟
یکی از دخترای پر عشوه ی کلاس پا شد و گفت:ببخشید استاد اما شما چند سالتونه؟
نامجون:۲۷ سالمه
بعد از جواب استاد همه ی کلاس داخل سکوت سنگینی فرو رفت البته نامجون چی میدونست که داخل ذهن هر یک از بچه های کلاس به جز کارن و آیو که مشغول غیبت از روی کاغذ بودن چه چیزا میگذره.
اون استاد جذاب روحشم خبر نداشت که بچه ها داشتم نقشه ی بدست اوردن قلبشو میکشن.
یکی از پسر ها پرسید: استاد شما مجردید؟
کلمه ی"مجریدید" رو خیلی آروم گفت اما نامجون اون رو شنید
نامجون:فکر نکنم نیاز باشه درباره این موضوعات صحبت کنیم اما خوب... آره من مجردم
ایندفه کارن که نتونسته بود جلو کنجکاویش رو بگیره بلند شد و گفت:استاد میشه فقط به این سوال جواب بدید؟
نامجون:البته
کارن:استاد تایپ ایدآل شما چیه؟
نامجون:خب... دختری که قد بلندی داشته باشه، درسخون باشه،مهربون باشه و...
اون لحظه بود که با دختری که کنار کارن نشسته بود(آیو)چشم تو چشم شد و نگاهش چند ثانیه روی صورت اون دختر موند.
آیو با فهمیدن موقعیتش نگاهشو از استاد جذابش گرفت و به طرف دیگه ای داد
نامجون:هه و خجالتی باشه
آیو بعد از شنیدن این جمله سعی کرد با رفتن به زیر میز خودشو از بچه های کلاس مخصوصن خواهر عزیزش قایم کنه...
۲.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.