𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴⁶
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴⁶
_ یونگی درکم کن و ازم نخواه برم دنبال خیانت کار هزار بار هم گفتم بچه ی من مادری نداره خودم بزرگش میکنم . یونگی: باشه آروم باش. از اتاق رفت بیرون اسم بچه رو گذاشته بود هانا بهمعنی آرامش بخش ولی واقعا این بچه آرامش بخشه وقتی از مادرش متنفر شدم ( اصلن معنیش ایننمیشه ولی شما این فکر کنین جررر ) رفتم داخل بالکن و به ماه خیره شدم
*گذشته*
+ میدونی احساس میکنم هر وقتبه ماه نگاه میکنم کمی از دلتنگیم نسبت به کسایی که پیشم نیستن کم میشه _ پس از این به بعد منم نگاهش میکنم .
*پایان*
پوزخند زدم _ ولی من دلتنگ تر شدم با وجودی که ازت متنفرم .
هاری ویو:
+دلتنگتم هوسوک ببخشید اما خودم اینو نخواستم. یه قطره اشک چکید و خوابیدم......تقریبا یک ساله اینجا هستم و با مادربزرگ رابطه ام خیلی خوبه + هِرامانی . مادربزرگ: بله دخترم + میشه از قبل از اینکه بیاین بوسان توضیح بدید . مادربزرگ: خب طولانیه + اشکالی نداره اگر خودتوندوست دارید میشهبگید . مادربزرگ: خب شوهرمیه مرد صالح بود و وارث کلی شرکت ما یه پسر داشتیم اون دو تا بچه داشت دو تا نوه ی خوشگل و ناز جی وو بچه ی اول و هوسوک بچه ی دوم بزرگ تر میشن یه روز دوستهوسوک فکر کنم اسمش هانبود با برادرش میان عمارت تا با هوسوک بازی کنن بعد اونموقع پسرم و عروسم و به همراه جی وو داشتن میرفتن به یک روستا تا به روستایان کمک کنن و نبودن یک ساعت بعد عمارت آتیش میگیره من و شوهرم میایم بیرون اما به غیر از چند تا خدمه و ما کسی نبود بعدش عمارت خیلی شلوغ شد و به اجبار پلیس اونجا رو ترک کردیم گقتن سعی میکنن بیارننشون بیرون و رفتیم توی یه هتل فردای اون روز یه مرد به اسم کانگ جون میاد ملاقتمون میگه که نوه هام مردن و پسرم و عروسم و جی وو همتصادف کردند شوهرم هم گفت که میخواد همه چی پاک شه و شهرت رو گذاشت کنار اومدیم اینجا + ما...مادربزرگ....گ...ف...گفتین....هو...سوک..... مادربزگ: ارع نوه ی دوم . لکنت رو گذاشتم کنار + هوسوک شش تا دوست دیگه به اسم نامجون جین یونگی جیمین تهیونگ و جانگکوک داشته . مادربزرگ: ارع تو از کجا میدونی . با گریه گفتم : م...من...م..ادر...ب...چه...ی...هوسوکم . پدربزرگ:چ...چی....هاری تکرار کن. مثل اینکه پدربزرگ تازه اومده بود + من از هوسوک بچه دارم . مادربزرگ: نوهام...نوهام واقعا زندس. باگریه گفتم ارع . مادربزرگ حالش بد شد
_ یونگی درکم کن و ازم نخواه برم دنبال خیانت کار هزار بار هم گفتم بچه ی من مادری نداره خودم بزرگش میکنم . یونگی: باشه آروم باش. از اتاق رفت بیرون اسم بچه رو گذاشته بود هانا بهمعنی آرامش بخش ولی واقعا این بچه آرامش بخشه وقتی از مادرش متنفر شدم ( اصلن معنیش ایننمیشه ولی شما این فکر کنین جررر ) رفتم داخل بالکن و به ماه خیره شدم
*گذشته*
+ میدونی احساس میکنم هر وقتبه ماه نگاه میکنم کمی از دلتنگیم نسبت به کسایی که پیشم نیستن کم میشه _ پس از این به بعد منم نگاهش میکنم .
*پایان*
پوزخند زدم _ ولی من دلتنگ تر شدم با وجودی که ازت متنفرم .
هاری ویو:
+دلتنگتم هوسوک ببخشید اما خودم اینو نخواستم. یه قطره اشک چکید و خوابیدم......تقریبا یک ساله اینجا هستم و با مادربزرگ رابطه ام خیلی خوبه + هِرامانی . مادربزرگ: بله دخترم + میشه از قبل از اینکه بیاین بوسان توضیح بدید . مادربزرگ: خب طولانیه + اشکالی نداره اگر خودتوندوست دارید میشهبگید . مادربزرگ: خب شوهرمیه مرد صالح بود و وارث کلی شرکت ما یه پسر داشتیم اون دو تا بچه داشت دو تا نوه ی خوشگل و ناز جی وو بچه ی اول و هوسوک بچه ی دوم بزرگ تر میشن یه روز دوستهوسوک فکر کنم اسمش هانبود با برادرش میان عمارت تا با هوسوک بازی کنن بعد اونموقع پسرم و عروسم و به همراه جی وو داشتن میرفتن به یک روستا تا به روستایان کمک کنن و نبودن یک ساعت بعد عمارت آتیش میگیره من و شوهرم میایم بیرون اما به غیر از چند تا خدمه و ما کسی نبود بعدش عمارت خیلی شلوغ شد و به اجبار پلیس اونجا رو ترک کردیم گقتن سعی میکنن بیارننشون بیرون و رفتیم توی یه هتل فردای اون روز یه مرد به اسم کانگ جون میاد ملاقتمون میگه که نوه هام مردن و پسرم و عروسم و جی وو همتصادف کردند شوهرم هم گفت که میخواد همه چی پاک شه و شهرت رو گذاشت کنار اومدیم اینجا + ما...مادربزرگ....گ...ف...گفتین....هو...سوک..... مادربزگ: ارع نوه ی دوم . لکنت رو گذاشتم کنار + هوسوک شش تا دوست دیگه به اسم نامجون جین یونگی جیمین تهیونگ و جانگکوک داشته . مادربزرگ: ارع تو از کجا میدونی . با گریه گفتم : م...من...م..ادر...ب...چه...ی...هوسوکم . پدربزرگ:چ...چی....هاری تکرار کن. مثل اینکه پدربزرگ تازه اومده بود + من از هوسوک بچه دارم . مادربزرگ: نوهام...نوهام واقعا زندس. باگریه گفتم ارع . مادربزرگ حالش بد شد
۴۳.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.