گروگان عشق
پارت 14
.
.
.
-رفتم بالا لباسمو عوض کردم و رفتم پایین داشت فیلم میدید رفتم کنارش نشستم محو فیلم بود خنده ی توی گلویی کردم و گوشیمو روشن کردم
*2 ساعت بعد*
+تهیونگ غذا سفارش داد خوردیمش خب راستش تهیونگ خیلی مرد خوب و ایده الی هستش( معلومه😏 )ولی خب من نمیتونم مثل اون خیلی صمیمی باشم و این تقصیر اون نیست
( یک هفته بعد )
-کوک و بقیه برگشتن و مادرم خیلی اسرار داره که دوهفته ی دیگه ازدواج کنیم احساس میکنم ماوی زیاد از این قضیه خوشحال نیست
+اخه من دقیقا نمیفهمم ما فقط یه هفتس بهم اعتراف کردیم بعد مادر میخواد تا دوهفته ی دیگه ازدواج کنیم ای خدااا اهه
کوک ویو:
احساس میکنم ماوی بت بقیمون سرد شده دیگه مثل قبل نیست اخه با تهیونگ هم زیاد نمیگرده انگار سعی میکنه خودشو از تهیونگ دور نگه داره من دقیقا نمیدونم این دختر میخواد چیکار میخواد تهیونگ رو دق بده هوففف
-باز هم مادرم بحث رو شروع کرد
+ای خدا الان من با این پیرزن خرفت چیکار کنم؟😂فقط حرف، حرف خودشه باز تهیونگ با مادرش بحثش شد تهیونگ گفت:مادر درک کن لطفا این عروسی من و ماویه هرچی ماوی بخواد همون میشه که همه به من نگاه کردن ای وای من مادر گفت:دخترم به نظرت کی عروسی برگزار بشه؟ گفتم:خب مادر منو تهیونگ هنوز همدیگرو کامل نشناختیم بهتره یه چند وقتی بگذره تا بعد زمان رو مشخص کنیم
-ماوی حرف منطقی زد مادر گفت:حالا اومد شما تا دوماه دیگه ازدواج نکنیم من اینجا چیکار کنم؟ *عصبی* گفتم:هیچی لازم نیست شما کاری کنی مادر این عروسیه منو ماویه و دست ماوی رو گرفتم و بردمش بالا در اتاقو باز کردم و بستم و قفلش کردم ماوی نشست روی تخت و سرشو بین دستاش گذاشت و به پایین نگاه کرد رفتم کنارش گفتم:ماوی من... من به خاطر رفتار مادرم معذرت میخوام سرشو اورد بالا و گفت:نه مشکلی نیست این تقصیر تو نیست تهیونگ خب مادره دیگه
.
.
.
-رفتم بالا لباسمو عوض کردم و رفتم پایین داشت فیلم میدید رفتم کنارش نشستم محو فیلم بود خنده ی توی گلویی کردم و گوشیمو روشن کردم
*2 ساعت بعد*
+تهیونگ غذا سفارش داد خوردیمش خب راستش تهیونگ خیلی مرد خوب و ایده الی هستش( معلومه😏 )ولی خب من نمیتونم مثل اون خیلی صمیمی باشم و این تقصیر اون نیست
( یک هفته بعد )
-کوک و بقیه برگشتن و مادرم خیلی اسرار داره که دوهفته ی دیگه ازدواج کنیم احساس میکنم ماوی زیاد از این قضیه خوشحال نیست
+اخه من دقیقا نمیفهمم ما فقط یه هفتس بهم اعتراف کردیم بعد مادر میخواد تا دوهفته ی دیگه ازدواج کنیم ای خدااا اهه
کوک ویو:
احساس میکنم ماوی بت بقیمون سرد شده دیگه مثل قبل نیست اخه با تهیونگ هم زیاد نمیگرده انگار سعی میکنه خودشو از تهیونگ دور نگه داره من دقیقا نمیدونم این دختر میخواد چیکار میخواد تهیونگ رو دق بده هوففف
-باز هم مادرم بحث رو شروع کرد
+ای خدا الان من با این پیرزن خرفت چیکار کنم؟😂فقط حرف، حرف خودشه باز تهیونگ با مادرش بحثش شد تهیونگ گفت:مادر درک کن لطفا این عروسی من و ماویه هرچی ماوی بخواد همون میشه که همه به من نگاه کردن ای وای من مادر گفت:دخترم به نظرت کی عروسی برگزار بشه؟ گفتم:خب مادر منو تهیونگ هنوز همدیگرو کامل نشناختیم بهتره یه چند وقتی بگذره تا بعد زمان رو مشخص کنیم
-ماوی حرف منطقی زد مادر گفت:حالا اومد شما تا دوماه دیگه ازدواج نکنیم من اینجا چیکار کنم؟ *عصبی* گفتم:هیچی لازم نیست شما کاری کنی مادر این عروسیه منو ماویه و دست ماوی رو گرفتم و بردمش بالا در اتاقو باز کردم و بستم و قفلش کردم ماوی نشست روی تخت و سرشو بین دستاش گذاشت و به پایین نگاه کرد رفتم کنارش گفتم:ماوی من... من به خاطر رفتار مادرم معذرت میخوام سرشو اورد بالا و گفت:نه مشکلی نیست این تقصیر تو نیست تهیونگ خب مادره دیگه
۴.۵k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.