فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ٨
هانا شوکه شده بود و نمی تونست کاری بکنه تا به خودش اومد سریع با دستاش جونگ کوک رو از خودش جدا کرد و هلش داد
جونگ کوک : هانا من…
هانا همونطور که به زمین خیره شده بود آروم زمزمه کرد
هانا : برو بیرون
جونگ کوک : باشه درکت می کنم خیلی شوکه شدی باید کمی فکر کنی برای همین تنهات میزارم
جونگ کوک بعد از تموم شدن جملش از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش بست بعد از بسته شدن در هانا آروم نشست روی زمین و به دیوار تکیه داد نمی دونست باید چیکار کنه
صبح
تق تق
از پشت در
خدمتکار : خانم صبحانه آماده است لطفا بیاید طبقه پایین
هانا : میل ندارم
خدمتکار : اما خانم…
هانا : گفتم که میل ندارم
خدمتکار بعد از شنیدن حرف هانا رفت طبقه پایین به سمت میز غذا خوری جایی که پسرا و پدربزرگ نشسته بودند و صبحانه می خوردند
خدمتکار : قربان هرچی خانم رو صدا زدم نیومدند و گفتن میل ندارند
پدربزرگ : برای چی ؟!
خدمتکار : نمی دونم قربان
جیمین با تعجب برگشت به سمت تهیونگ و گفت
جیمین : دیشب اتفاقی افتاده ؟!
تهیونگ : نه
جیمین برگشت به سمت جونگ کوکی که توی فکر فرو رفته بود و گفت
جیمین : ببینم تو خبر نداری هانا چرا اینجوری میکنه ؟!
انگار جونگ کوک از سوال جیمین هول کرده بود و با لکنت گفت
جونگ کوک : نه من از کجا خبر داشته باشم
انگار جیمین باور کرده بود که کوک ربطی به این ماجرا نداره ولی برعکس تهیونگ به جونگ کوک شک کرده بود
جیمین : پس این دختر چش شده ؟!
پدربزرگ : فکرتون رو زیاد درگیر نکنید من بعداً باهاش صحبت می کنم دیگه بهتره برید تا دیرتون نشده
پسرا بعد از خداحافظی از پدربزرگ رفتند سمت ماشین ها تهیونگ رو کرد به سمت راننده و گفت
تهیونگ : یکم منتظر بمونیم تا هانا بیاد
راننده : اما خانم چند دقیقه پیش با یک ماشین دیگه رفتند !
پسرا با تعجب به راننده نگاه کردند و هم زمان گفتند
جونگ کوک ، تهیونگ و جیمین : هانا رفته ؟!
از زبان هانا
برای اینکه نمیخواستم با جونگ کوک چشم تو چشم بشم برای صبحانه نرفتن و زودتر اومدم مدرسه توی افکار خودم بودم و چیزی از حرف های معلم نمی فهمیدم که با صدای زنگ به خودم اومدم
جیا : هانا بریم یک چیزی بخوریم من خیلی گشنمه ؟
هانا : تو برو من بعداً میام پیشت
جیا : باشه ولی دیر نکنی ها
هانا آروم سرش رو به علامت مثبت تکون داد که جیا از کلاس خارج شد و رفت بعد از چند دقیقه هانا از کلاس خارج شد تا کمی هوا بخوره و بتونه درمورد اتفاقات دیشب فکر کنه همینطور که داشت به زمین نگاه می کرد و آروم قدم میزد به کسی برخورد کرد
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( اگر کسی بیشتر از یک کامنت بزاره پیامش رو پاک می کنم هرچی با مهربونی بهتون گفتم بسه دیگه )
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
جونگ کوک : هانا من…
هانا همونطور که به زمین خیره شده بود آروم زمزمه کرد
هانا : برو بیرون
جونگ کوک : باشه درکت می کنم خیلی شوکه شدی باید کمی فکر کنی برای همین تنهات میزارم
جونگ کوک بعد از تموم شدن جملش از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش بست بعد از بسته شدن در هانا آروم نشست روی زمین و به دیوار تکیه داد نمی دونست باید چیکار کنه
صبح
تق تق
از پشت در
خدمتکار : خانم صبحانه آماده است لطفا بیاید طبقه پایین
هانا : میل ندارم
خدمتکار : اما خانم…
هانا : گفتم که میل ندارم
خدمتکار بعد از شنیدن حرف هانا رفت طبقه پایین به سمت میز غذا خوری جایی که پسرا و پدربزرگ نشسته بودند و صبحانه می خوردند
خدمتکار : قربان هرچی خانم رو صدا زدم نیومدند و گفتن میل ندارند
پدربزرگ : برای چی ؟!
خدمتکار : نمی دونم قربان
جیمین با تعجب برگشت به سمت تهیونگ و گفت
جیمین : دیشب اتفاقی افتاده ؟!
تهیونگ : نه
جیمین برگشت به سمت جونگ کوکی که توی فکر فرو رفته بود و گفت
جیمین : ببینم تو خبر نداری هانا چرا اینجوری میکنه ؟!
انگار جونگ کوک از سوال جیمین هول کرده بود و با لکنت گفت
جونگ کوک : نه من از کجا خبر داشته باشم
انگار جیمین باور کرده بود که کوک ربطی به این ماجرا نداره ولی برعکس تهیونگ به جونگ کوک شک کرده بود
جیمین : پس این دختر چش شده ؟!
پدربزرگ : فکرتون رو زیاد درگیر نکنید من بعداً باهاش صحبت می کنم دیگه بهتره برید تا دیرتون نشده
پسرا بعد از خداحافظی از پدربزرگ رفتند سمت ماشین ها تهیونگ رو کرد به سمت راننده و گفت
تهیونگ : یکم منتظر بمونیم تا هانا بیاد
راننده : اما خانم چند دقیقه پیش با یک ماشین دیگه رفتند !
پسرا با تعجب به راننده نگاه کردند و هم زمان گفتند
جونگ کوک ، تهیونگ و جیمین : هانا رفته ؟!
از زبان هانا
برای اینکه نمیخواستم با جونگ کوک چشم تو چشم بشم برای صبحانه نرفتن و زودتر اومدم مدرسه توی افکار خودم بودم و چیزی از حرف های معلم نمی فهمیدم که با صدای زنگ به خودم اومدم
جیا : هانا بریم یک چیزی بخوریم من خیلی گشنمه ؟
هانا : تو برو من بعداً میام پیشت
جیا : باشه ولی دیر نکنی ها
هانا آروم سرش رو به علامت مثبت تکون داد که جیا از کلاس خارج شد و رفت بعد از چند دقیقه هانا از کلاس خارج شد تا کمی هوا بخوره و بتونه درمورد اتفاقات دیشب فکر کنه همینطور که داشت به زمین نگاه می کرد و آروم قدم میزد به کسی برخورد کرد
شرایط پارت بعد :
٣٠ لایک
٣٠ کامنت ( اگر کسی بیشتر از یک کامنت بزاره پیامش رو پاک می کنم هرچی با مهربونی بهتون گفتم بسه دیگه )
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۸.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.