پارت ۱۴۹

جونگ‌کوک خیلی زودتر از همیشه بیدار شده بود. هنوز خونه توی سکوت صبحگاهی فرو رفته بود. به‌جای اینکه مثل روزای معمول مستقیم بزنه بیرون یا بره سراغ کارهاش، تصمیم گرفت امروز رو توی خونه بمونه.

با همون آرامش سرد همیشگی از تخت پایین اومد، یه تی‌شرت مشکی پوشید و رفت سمت آشپزخونه. چند دقیقه‌ای با بی‌حوصلگی قهوه درست کرد. بخار تلخ قهوه می‌پیچید بالا، اما نگاهش هی ناخودآگاه به پله‌ها کشیده می‌شد؛ جایی که ات هنوز خواب بود.

ساعت گذشت… ده صبح شده بود. ات همچنان بالا بود و هیچ خبری از بیدار شدنش نبود. جونگ‌کوک لیوان نیمه‌خالی قهوه رو گذاشت روی میز و بی‌صدا از پله‌ها رفت بالا. قدم‌هاش سنگین نبود، اما محکم و مطمئن.

در اتاق رو باز کرد. نور صبح افتاده بود روی صورت ات، اما هیچ حرکتی نمی‌کرد. حتی وقتی جونگ‌کوک نزدیک شد و صداش زد، باز هم پلک نزد.

– «ات…»
خم شد، دستشو گذاشت روی شونه‌ی ات و تکونش داد. باز هم فایده نداشت.

ابروهای جونگ‌کوک کمی در هم رفت، اما نه از نگرانی زیاد، بیشتر از لجاجتِ همین خواب عمیق. آخر سر، بدون اینکه چیزی بگه، دستاشو زیر بدن سبک ات برد و آروم بلندش کرد.

وزن ات روی بازوهاش افتاد، سرش بی‌حال روی شونه‌ی جونگ‌کوک کج شد. جونگ‌کوک با قدم‌های محکم از پله‌ها پایین اومد. هر پله صدا می‌داد، اما ات حتی تکون هم نخورد.

وقتی رسید پایین، مستقیم رفت سمت سالن و گذاشتش روی مبل. لحظه‌ای همون‌طور نگاش کرد.

– «بیدار شو.»
این بار لحنش کمی محکم‌تر بود.

ات آهسته تکون خورد، ابروهاشو جمع کرد و بالاخره پلک‌هاشو باز کرد. نور اذیتش می‌کرد. با صدای گرفته و خواب‌آلود گفت:
– «…چرا آوردیم اینجا؟»

جونگ‌کوک بدون هیچ تغییر تو صورتش، کنار مبل نشست و گفت:
– «نمی‌خواستی بیدار شی.»

ات دستشو گذاشت روی پیشونیش، با حالت خسته خندید.
– «می‌تونستی ولم کنی.»

جونگ‌کوک نگاهشو ازش برنداشت. فقط کوتاه جواب داد:
– «نخواستم.»

چند لحظه سکوت سنگینی بین‌شون موند. صدای تیک‌تاک ساعت توی سالن می‌پیچید. ات کم‌کم صاف نشست، موهاش به‌هم ریخته بود. با همون نگاه سرد، خیره شد به جونگ‌کوک.
– «قهوه درست کردی؟»

جونگ‌کوک فقط سرشو به علامت تأیید تکون داد.
– «آره. می‌خوای بیارم؟»

ات لبخند کوتاه و کجی زد.
– «آره… ولی فقط اگه بخوای.»

جونگ‌کوک بدون هیچ حرف اضافه‌ای بلند شد، رفت سمت آشپزخونه. ات دستشو گذاشت زیر چونه‌ش و خیره به پشتی مبل موند. هنوز خستگی توی تنش بود، اما اون لحظه یه حس عجیبی داشت؛ حس اینکه با وجود لحن سرد و رفتار خشن جونگ‌کوک، باز هم فقط همین آدم بود که باعث می‌شد از اون خواب سنگین دل بکنه.
دیدگاه ها (۳)

ادامه ۱۴۹

پارت ۱۵۰

پارت ۱۴۸

پارت ۱۴۷

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط