رمان دریای چشمات
پارت ۱۸۵
نگاهی تو آینه به خودم انداختم و وقتی دیدم خیلی خوشگله می خواستم بی برو برگرد انتخابش کنم اما ترجیح دادم به مزونای دیگه هم سر بزنم شاید یه لباس قشنگ تر دیدم.
با لبخندی که از دیدن لباس رو لبام اومده بود در رو باز کردم و وقتی لباسم رو مرتب کردم سرم رو آوردم بالا.
مطمئن بودن آیدا از زیبایی لباس و مدلش که خیلی بهم میومد الان تو شوکه ولی وقتی سرم رو آوردم بالا من بودم که شوکه شدم.
قیافه مبهوت سورن که خیره شده بود به من و همچنین قیافه بهت زده من که از حضور ناگهانی سورن ایجاد شده بود صحنه مضحکی رو به وجود آورده بود.
آب دهنم رو قورت دادم و با تته پته گفتم: این..جا...چی...کار میکنی؟؟
سورن لبخند شیطانیای زد و همونطور که بهم خیره شده بود گفت: می خواستیم سوپرایزتون کنیم.
نگاهش رو آورد بالا و به چشمام خیره شد، و مستقیم اومد به سمتم با تعجب نگاش کردم و گفتم: می خوای چیکار کنی؟ الان تو مزونیم ممکنه یکی ببینه.
لبخندی زد که قند تو دلم آب شد و باعث شد منتظر بمونم و طمع بوسش رو بچشم اما با صدای خیلی آروم کنار گوشام گفت: هنوز عشقتو اعتراف نکردی.
پوفی کشیدم و اومدم یکم فاصله بگیرم ازش اما محکم بازوم رو گرفت و منو کشید تو بغلش.
عجیب بود که مغازه خیلی خلوت بود.
منو برگردوند به طرف خودش و با لبخند شیطونی گفت: کی قراره اعترافت رو بشنوم؟
من: خوب...شاید من نخوام تا قبل عروسی اعتراف کنم.
سورن: اما اونجوری که تنبیه میشی.
من با تعجب گفتم: این روش جدید اعتراف گرفتنه؟
در ضمن چجوری میخوای تنبیهم کنی.
هلم داد تو اتاق پرو و در رو بست.
اتاق پرو برای ما دو نفر اونم با لباسی که من پوشیده بودم جا نبود و تقریبا به هم چسبیده بودیم.
من هنوز تو شوک حرکت اولش بودم که گرمای لباش رو حس کردم.
داشت با احساس منو میبوسید و من از شوک نمیدونستم باید چیکار کنم.
دستام رو گذاشتم رو شونه هاش و همراهیش کردم.
هر دومون با اشتیاق همو میبوسیدیم و من با هر حرکتی که این پسر انجام میداد بیشتر عاشقش میشدم.
وقفه رو کنار گذاشتم و همین که ازم فاصله گرفت نفسام رو مرتب کردم و آروم گفتم: عاشقتم.
نگاهی به چشمام انداخت و گفت: چیزی گفتی؟
اینبار تو چشماش خیره شدم و با صدای خیلی بلند گفتم: آره گفتم عاشقتم.
لبخندی زد و دوباره جلو اومد تا ببوستم اما صدای در اتاق اومد و بعدش صدای اهم اهم آرش که ازمون می خواست زودتر کارمون رو تموم کنیم تا بتونیم به جاهای دیگه هم سر بزنیم.
دستام رو بردم جلو و رژی که روی لباش مونده بود رو پاک کردم و بعد هر دومون به هم خیره شدیم و زدیم زیر خنده.
در اتاق رو باز کردم و با یه لبخند مسخره به آرش که نگاه شیطونش هدفم گرفته بود نگاه کردم.
لباس رو بیرون آوردم و به چندجا دیگه هم سر زدم.
اما تنها لباسی که خیلی به دلم نشسته بود همون لباسی بود که برای اولین بار پوشیده بودم و سورنم اینو تایید کرد و ازم خواست اگه از اون خوشم اومده همونو انتخاب کنم.
آیدا هم از همون مزون لباس گرفته بود، لباس اونم دست کمی از من نداشت.
مدلاش تقریبا شبیه بود اما نگین کاریا و پفش فرق می کرد لباس اونم خیلی بهش میومد و مطمئن بودم آرش عاشق لباسش شده.
آیدا
من و دریا اومده بودیم مزونی که دوستم معرفی کرده بود و یه نگاه به لباساش انداختیم.
لباس خیلی خوشگل بود و چندتاشو به دلم نشست از اون خانمه که همش دور و ورم میپلکید خواستم تا از اون چند تا مدل که خوشم اومده برام بیاره تا ببینم کدوم بیشتر بهم میاد.
اولیش رو که پرو کردم خودمم نتونستم از خودم چشم بردارم خیلی خوشگل بود و حسابی به دلم نشسته بود تا جایی که گفتم بقیه رو امتحان نکنم و همینو بگیرم ولی خودمو قانع کردم تا بقیه رو هم امتحان کنم.
در اتاق پرو زده شد که با لبخند در رو باز کردم تا لباسو به دریا نشون بدم اما با قیافه خندون و شیطون آرش مواجه شدم.
از اون جایی که قضیه بودار بود فهمیدم از اولش داشتن تعقیبمون می کردن.
آرش شوکه شده به لباسم نگاه کرد و نگاهش کم کم اومد بالا و روی لبام مکث کرد.
منظورش رو که فهمیدم با لبخند گفتم: فک نکنم اینجا جاش باشه.
آرش نزدیکم شد تا ببوستم و همین که میخواست فاصله رو از بین ببره دستم رو روی لباش گذاشتم و آروم گفتم: باید بقیه ی لباسا روهم پرو کنم.
آرش ازم فاصله گرفت و با یه نگاهی که میگفت بعدا حسابت رو میرسم رفت سمت اون یکی اتاق پرو.
بقیه لباسا رو هم امتحان کردم ولی هیچکدوم به اندازه اون اولی به دلم ننشست.
تصمیم گرفتم برم پیش دریا تا ببینم انتخاب اون چیه و بعد از اینکه لباس خودم رو پوشیدم رفتم سمت اون یکی اتاق پرو که با فاصله چند متری از اتاق پرویی بود که من توش بودم.
نگاهی تو آینه به خودم انداختم و وقتی دیدم خیلی خوشگله می خواستم بی برو برگرد انتخابش کنم اما ترجیح دادم به مزونای دیگه هم سر بزنم شاید یه لباس قشنگ تر دیدم.
با لبخندی که از دیدن لباس رو لبام اومده بود در رو باز کردم و وقتی لباسم رو مرتب کردم سرم رو آوردم بالا.
مطمئن بودن آیدا از زیبایی لباس و مدلش که خیلی بهم میومد الان تو شوکه ولی وقتی سرم رو آوردم بالا من بودم که شوکه شدم.
قیافه مبهوت سورن که خیره شده بود به من و همچنین قیافه بهت زده من که از حضور ناگهانی سورن ایجاد شده بود صحنه مضحکی رو به وجود آورده بود.
آب دهنم رو قورت دادم و با تته پته گفتم: این..جا...چی...کار میکنی؟؟
سورن لبخند شیطانیای زد و همونطور که بهم خیره شده بود گفت: می خواستیم سوپرایزتون کنیم.
نگاهش رو آورد بالا و به چشمام خیره شد، و مستقیم اومد به سمتم با تعجب نگاش کردم و گفتم: می خوای چیکار کنی؟ الان تو مزونیم ممکنه یکی ببینه.
لبخندی زد که قند تو دلم آب شد و باعث شد منتظر بمونم و طمع بوسش رو بچشم اما با صدای خیلی آروم کنار گوشام گفت: هنوز عشقتو اعتراف نکردی.
پوفی کشیدم و اومدم یکم فاصله بگیرم ازش اما محکم بازوم رو گرفت و منو کشید تو بغلش.
عجیب بود که مغازه خیلی خلوت بود.
منو برگردوند به طرف خودش و با لبخند شیطونی گفت: کی قراره اعترافت رو بشنوم؟
من: خوب...شاید من نخوام تا قبل عروسی اعتراف کنم.
سورن: اما اونجوری که تنبیه میشی.
من با تعجب گفتم: این روش جدید اعتراف گرفتنه؟
در ضمن چجوری میخوای تنبیهم کنی.
هلم داد تو اتاق پرو و در رو بست.
اتاق پرو برای ما دو نفر اونم با لباسی که من پوشیده بودم جا نبود و تقریبا به هم چسبیده بودیم.
من هنوز تو شوک حرکت اولش بودم که گرمای لباش رو حس کردم.
داشت با احساس منو میبوسید و من از شوک نمیدونستم باید چیکار کنم.
دستام رو گذاشتم رو شونه هاش و همراهیش کردم.
هر دومون با اشتیاق همو میبوسیدیم و من با هر حرکتی که این پسر انجام میداد بیشتر عاشقش میشدم.
وقفه رو کنار گذاشتم و همین که ازم فاصله گرفت نفسام رو مرتب کردم و آروم گفتم: عاشقتم.
نگاهی به چشمام انداخت و گفت: چیزی گفتی؟
اینبار تو چشماش خیره شدم و با صدای خیلی بلند گفتم: آره گفتم عاشقتم.
لبخندی زد و دوباره جلو اومد تا ببوستم اما صدای در اتاق اومد و بعدش صدای اهم اهم آرش که ازمون می خواست زودتر کارمون رو تموم کنیم تا بتونیم به جاهای دیگه هم سر بزنیم.
دستام رو بردم جلو و رژی که روی لباش مونده بود رو پاک کردم و بعد هر دومون به هم خیره شدیم و زدیم زیر خنده.
در اتاق رو باز کردم و با یه لبخند مسخره به آرش که نگاه شیطونش هدفم گرفته بود نگاه کردم.
لباس رو بیرون آوردم و به چندجا دیگه هم سر زدم.
اما تنها لباسی که خیلی به دلم نشسته بود همون لباسی بود که برای اولین بار پوشیده بودم و سورنم اینو تایید کرد و ازم خواست اگه از اون خوشم اومده همونو انتخاب کنم.
آیدا هم از همون مزون لباس گرفته بود، لباس اونم دست کمی از من نداشت.
مدلاش تقریبا شبیه بود اما نگین کاریا و پفش فرق می کرد لباس اونم خیلی بهش میومد و مطمئن بودم آرش عاشق لباسش شده.
آیدا
من و دریا اومده بودیم مزونی که دوستم معرفی کرده بود و یه نگاه به لباساش انداختیم.
لباس خیلی خوشگل بود و چندتاشو به دلم نشست از اون خانمه که همش دور و ورم میپلکید خواستم تا از اون چند تا مدل که خوشم اومده برام بیاره تا ببینم کدوم بیشتر بهم میاد.
اولیش رو که پرو کردم خودمم نتونستم از خودم چشم بردارم خیلی خوشگل بود و حسابی به دلم نشسته بود تا جایی که گفتم بقیه رو امتحان نکنم و همینو بگیرم ولی خودمو قانع کردم تا بقیه رو هم امتحان کنم.
در اتاق پرو زده شد که با لبخند در رو باز کردم تا لباسو به دریا نشون بدم اما با قیافه خندون و شیطون آرش مواجه شدم.
از اون جایی که قضیه بودار بود فهمیدم از اولش داشتن تعقیبمون می کردن.
آرش شوکه شده به لباسم نگاه کرد و نگاهش کم کم اومد بالا و روی لبام مکث کرد.
منظورش رو که فهمیدم با لبخند گفتم: فک نکنم اینجا جاش باشه.
آرش نزدیکم شد تا ببوستم و همین که میخواست فاصله رو از بین ببره دستم رو روی لباش گذاشتم و آروم گفتم: باید بقیه ی لباسا روهم پرو کنم.
آرش ازم فاصله گرفت و با یه نگاهی که میگفت بعدا حسابت رو میرسم رفت سمت اون یکی اتاق پرو.
بقیه لباسا رو هم امتحان کردم ولی هیچکدوم به اندازه اون اولی به دلم ننشست.
تصمیم گرفتم برم پیش دریا تا ببینم انتخاب اون چیه و بعد از اینکه لباس خودم رو پوشیدم رفتم سمت اون یکی اتاق پرو که با فاصله چند متری از اتاق پرویی بود که من توش بودم.
۴۰.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.