p55 🩸
اول از روز کریسمس شروع شد 12سال پیش این کریسمس آخرین کریسمسی بود که کنار هم بودیم ..... چقدر. زود گذشت ....!
جین : وای فندوق خودتو نگاه چقدر کوچولوی ....
یوری لبخند زد ....
بعد از تموم شدن فیلم کریسمس قسمتی که استرالیا بودیم پخش شد رفته بودیم واسه تفری .... استرالیا واقعا جای قشنگی برای تفری اینها داشت .... همین جوری فیلم ها داشت جلو تر میرفتم یکی یکی پخش میشد .....
یومی : دلم برای این روز ها چقدر تنگ شده ..... کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم ..... دلم برای همشون خیلی تنک شده ....
تا اینکه فیلم روز تولد یوری سا پخش شد ..... اولشو نگاه میکردیم .... بعد از این دوربین دار رفت به سمت در ... یکی با لباس ها سیاه و صورتی پوشید ومد داخل .... چون کلا هودی رو انداخته بود روی صورتش معلوم نمیشد ..... بعد از جلو دوربین رفت و دیگه پیداش نشد ....
یوری : این دیگه کی بود ....؟
جین : نمیدونم ....
یوری یکم فیلم رو برد جلو تر .... قبل از آتش سوزی .... دوربین فقط یه. بار دیگه رفت سمت در .... که همون مرده دو باره از در با عجله فردا کرد .... بعد اون جیغ ها به اهو رسید ....
یوری سا از جاش بلند شد ....
یوری : کار اون بود کار خودش بود ....
یومی دستشو گذاشته بود روی دهنش ....
خودمو مونده بودم چی شد یهو .... اره انگار کار اون عوضی بوده .... اخه چرا باید همچین کاری کنه ..... کلا شوک زده شده بودیم .... گوشیم زنگ خورد برداشتمش
یوچان بود ....
یوچان : الو
یوچان : رییس قرار امروز رو یادتونه ....! رییس .... شما خوبید ....
جین : ها ... ها ...، چی گفتی ...!
یوچان : قرار امروز تون رو یادتونه ....
جین : اره اره .... یادمه ....
یوچان : ساعت داره پنچ میشه ....
جین : وای اصلا حواصم به ساعت نبود .... باشه ما بریم آماده شیم ....
یوچان : به تام بگم بیا ....
جین : اره ت تام باید بیاید ....
یوچان : خیل خوب هر وقت آماده شدید من دم درم ...
جین : باشه ....
گوشی رو غط کردم ....
یوری چشم از تلویزیون بر نداشته بود ... خشم نفرتی که توی چشم هاش بود میتونستم حس کنم .....
جین : فندوق حرف بزنیم ....
یوری : درباره چی ...
جین : بیا بشین ....
نشستیم روی مبل یوری رو به روم بود یومی کنارم ....
جین : من با یکی قرار ملاقات بستم .... و قرار بار همو ببینیم ....
یوری : هر جور که میدونی ....
جین : قرار باهم بریم ....
یوری : مطمئنی آدم های خوبی اند ....
جین : اره آدم های فوق العاده ای اند ....
یوری : امید وارم همینجوری که گفتی باشه .....
یومی : منم میام نمیخام عمارت تنها باشم ....
جین : ت نمیگفتی تورو میبردم ..... الان چهار پنج باید بریم ....
یوری یومی بلند شدن رفتند سمت اتاقشون منم رفتم لباس عوض کنم .... بعد ۲۰ دقیقه که تموم شدم فندوق از من جلو تر تموم شده بود روی مبل نشته بود توی فکر بود ناخن انگشت شستشون روی لبش بود میدونستم داشت به قاتل فک میکرد .... لباسش خیلی بهش میومد .... رفتم سمتش
جین : چقدر زود آماده شدی ....
یوری : اره دیگه .... یه لباس پوشیدم یه حموم کردم ....
من کاری رو طول نمیدم ....
جین : یومی نیومد ....
یوری : حالا حلا ها باید منتظر باشی ....
با این حرف یوری خندم گرفت نشستم روی مبل کنارش .....
یوری واقعا خیلی دختر خوشگل بود اصلا نیاز به میکاپ زیاد نداشت .... خدا میدونه به مادرش رفته یا پدرش .... کاش فندوق خواهر واقعی ما بود ..... ولی من بیشتر از یه خواهر واقعی دوسش دارم .....
یومی ومد پایین ...
یومی : چطور شدم !
جین : خوبه بهت میاد ولی حس نمیکنی که یکم کوتاه ای ...
یومی : نه به نظر من که خوبه ....
یوری : بزار راحت باشه ....
بعد به سمت ماشین ها رفتیم ......
جین : وای فندوق خودتو نگاه چقدر کوچولوی ....
یوری لبخند زد ....
بعد از تموم شدن فیلم کریسمس قسمتی که استرالیا بودیم پخش شد رفته بودیم واسه تفری .... استرالیا واقعا جای قشنگی برای تفری اینها داشت .... همین جوری فیلم ها داشت جلو تر میرفتم یکی یکی پخش میشد .....
یومی : دلم برای این روز ها چقدر تنگ شده ..... کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم ..... دلم برای همشون خیلی تنک شده ....
تا اینکه فیلم روز تولد یوری سا پخش شد ..... اولشو نگاه میکردیم .... بعد از این دوربین دار رفت به سمت در ... یکی با لباس ها سیاه و صورتی پوشید ومد داخل .... چون کلا هودی رو انداخته بود روی صورتش معلوم نمیشد ..... بعد از جلو دوربین رفت و دیگه پیداش نشد ....
یوری : این دیگه کی بود ....؟
جین : نمیدونم ....
یوری یکم فیلم رو برد جلو تر .... قبل از آتش سوزی .... دوربین فقط یه. بار دیگه رفت سمت در .... که همون مرده دو باره از در با عجله فردا کرد .... بعد اون جیغ ها به اهو رسید ....
یوری سا از جاش بلند شد ....
یوری : کار اون بود کار خودش بود ....
یومی دستشو گذاشته بود روی دهنش ....
خودمو مونده بودم چی شد یهو .... اره انگار کار اون عوضی بوده .... اخه چرا باید همچین کاری کنه ..... کلا شوک زده شده بودیم .... گوشیم زنگ خورد برداشتمش
یوچان بود ....
یوچان : الو
یوچان : رییس قرار امروز رو یادتونه ....! رییس .... شما خوبید ....
جین : ها ... ها ...، چی گفتی ...!
یوچان : قرار امروز تون رو یادتونه ....
جین : اره اره .... یادمه ....
یوچان : ساعت داره پنچ میشه ....
جین : وای اصلا حواصم به ساعت نبود .... باشه ما بریم آماده شیم ....
یوچان : به تام بگم بیا ....
جین : اره ت تام باید بیاید ....
یوچان : خیل خوب هر وقت آماده شدید من دم درم ...
جین : باشه ....
گوشی رو غط کردم ....
یوری چشم از تلویزیون بر نداشته بود ... خشم نفرتی که توی چشم هاش بود میتونستم حس کنم .....
جین : فندوق حرف بزنیم ....
یوری : درباره چی ...
جین : بیا بشین ....
نشستیم روی مبل یوری رو به روم بود یومی کنارم ....
جین : من با یکی قرار ملاقات بستم .... و قرار بار همو ببینیم ....
یوری : هر جور که میدونی ....
جین : قرار باهم بریم ....
یوری : مطمئنی آدم های خوبی اند ....
جین : اره آدم های فوق العاده ای اند ....
یوری : امید وارم همینجوری که گفتی باشه .....
یومی : منم میام نمیخام عمارت تنها باشم ....
جین : ت نمیگفتی تورو میبردم ..... الان چهار پنج باید بریم ....
یوری یومی بلند شدن رفتند سمت اتاقشون منم رفتم لباس عوض کنم .... بعد ۲۰ دقیقه که تموم شدم فندوق از من جلو تر تموم شده بود روی مبل نشته بود توی فکر بود ناخن انگشت شستشون روی لبش بود میدونستم داشت به قاتل فک میکرد .... لباسش خیلی بهش میومد .... رفتم سمتش
جین : چقدر زود آماده شدی ....
یوری : اره دیگه .... یه لباس پوشیدم یه حموم کردم ....
من کاری رو طول نمیدم ....
جین : یومی نیومد ....
یوری : حالا حلا ها باید منتظر باشی ....
با این حرف یوری خندم گرفت نشستم روی مبل کنارش .....
یوری واقعا خیلی دختر خوشگل بود اصلا نیاز به میکاپ زیاد نداشت .... خدا میدونه به مادرش رفته یا پدرش .... کاش فندوق خواهر واقعی ما بود ..... ولی من بیشتر از یه خواهر واقعی دوسش دارم .....
یومی ومد پایین ...
یومی : چطور شدم !
جین : خوبه بهت میاد ولی حس نمیکنی که یکم کوتاه ای ...
یومی : نه به نظر من که خوبه ....
یوری : بزار راحت باشه ....
بعد به سمت ماشین ها رفتیم ......
۳۵۶
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.