part:⁴⁴
part:⁴⁴
_____________________________________
(1 شب)
همه داخل پذیرایی جمع شده بودن و نگران هانول بودن
یونجو: یعنی این موقع شب کجاست
جیمین: آروم باشید پیدا میشه
جنا: از نحسی قدم یکیه که داره این اتفاقات میوفته
یونا : مثلا کی
تهیونگ: بس کنید (داد)
(۳شب)
بعد دوساعت منتظر بودن و نگرانی هانول با بدن زخمی و صورت پر از خون و لباس های پاره اومد داخل
تهیونگ: بابا چیشده
جیمین: زنگ بزنین آمبولانس
یونجو: هانول ؟!
یونا" بیشتر از این چیزا قراره سرت بیاد آقای کیم
بعد چندمین آمبولانس اومد و هانول رو بردن و تهیونگ یونجو هم همراه اونا رفتن
هازین: هوف بلا خره تموم شد
یونا: تازه شروع شده
هارین: دیگه میخوای چیکار کنی
یونا: حالا.... من میرم بخوابم شبخیر
(فردا شب )
هارین: تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که تشنم شد رفتم پایین تو آشپزخونه آب خوردم داشتم میرفتم سمت اتاقم که تهیونگ رو دیدم روی مبل نشسته بود و سه لیوان مشروب هم دوستش بود و کاملا مست بود رفتم سمتش
هارین: چطوری شوهر خواهر
تهیونگ: چی میخوای
هارین: نشست روی پای تهیونگ و دستش گذاشت روی شونش
هارین: من چیزی نمیخوام ولی فکر کنم تو منو میخوای
تهیونگ: درست فکر کردی
هارین: (لبخند رضایت )
تهیونگ: ولی یادت باشه تو انگشت کوچیکه می چا هم نمیشی
تهیونگ هارین رو پرت کرد رو زمین و موهای هارین رو گرفت
ادامه دارد ... ☠
_____________________________________
(1 شب)
همه داخل پذیرایی جمع شده بودن و نگران هانول بودن
یونجو: یعنی این موقع شب کجاست
جیمین: آروم باشید پیدا میشه
جنا: از نحسی قدم یکیه که داره این اتفاقات میوفته
یونا : مثلا کی
تهیونگ: بس کنید (داد)
(۳شب)
بعد دوساعت منتظر بودن و نگرانی هانول با بدن زخمی و صورت پر از خون و لباس های پاره اومد داخل
تهیونگ: بابا چیشده
جیمین: زنگ بزنین آمبولانس
یونجو: هانول ؟!
یونا" بیشتر از این چیزا قراره سرت بیاد آقای کیم
بعد چندمین آمبولانس اومد و هانول رو بردن و تهیونگ یونجو هم همراه اونا رفتن
هازین: هوف بلا خره تموم شد
یونا: تازه شروع شده
هارین: دیگه میخوای چیکار کنی
یونا: حالا.... من میرم بخوابم شبخیر
(فردا شب )
هارین: تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که تشنم شد رفتم پایین تو آشپزخونه آب خوردم داشتم میرفتم سمت اتاقم که تهیونگ رو دیدم روی مبل نشسته بود و سه لیوان مشروب هم دوستش بود و کاملا مست بود رفتم سمتش
هارین: چطوری شوهر خواهر
تهیونگ: چی میخوای
هارین: نشست روی پای تهیونگ و دستش گذاشت روی شونش
هارین: من چیزی نمیخوام ولی فکر کنم تو منو میخوای
تهیونگ: درست فکر کردی
هارین: (لبخند رضایت )
تهیونگ: ولی یادت باشه تو انگشت کوچیکه می چا هم نمیشی
تهیونگ هارین رو پرت کرد رو زمین و موهای هارین رو گرفت
ادامه دارد ... ☠
۴.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.