maide of the mansion
اسلاید ۲ دوست دختر اریک ( هایجین )
من قبلا اون وو رو به اسم اریک تو فیک اوردم ولی چون بقیه رو با اسم خودشون اوردم اون وو هم از این به بعد با اسم خودشه
اون وو: من و هایجین بعد از رفتن من از شرکت جئون اشنا شدیم و توی یه شرکت کار میکنیم به زودی ازدواج میکنیم
جونگ کوک: بعد از برگشت سومین به کل اون وو رو فراموش کرده بودم صبح زود بیدار شدم و یه سر به سومین زدم و رفتم جلوی شرکتی که اون وو اونجا کار میکرد
اون وو: تو شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود اول نمیخواستم جواب بدم ولی جواب دادم
بله؟
جونگ کوک: سلام تحویل نمیگیری
اون وو: بگو چیکار داری سرم شلوغه
جونگ کوک: پایین شرکت منتظرتم
اون وو: من ( گوشی رو قطع کرد ) هیچ وقت عوض نمیشه😐
رفتم پایین
سریع بگو باید برم
جونگ کوک: برگرد
اون وو: برگردم؟ واقعا داری میگی چرا باید برگردم جایی که هیچ اهمیتی به من داده نمیشه
جونگ کوک: من اون روز اعصبانی بودم و یه چیزی گفتم میدونی که خیلی برام ارزشمندی
اون وو: جئون جونگ کوک تو اون روز منو و بعدا تمام دورو بریا تو از دست خواهی داد!
جونگ کوک: بدون اینکه بزاره چیزی بگم رفت
( حق با اون وو بود رفتار جونگ کوک زننده شده بود کم کم داشت دوستاشو از دست میداد ولی چشمش جز سومین کسی رو نمیدید براش مهم نبود تمام اطرافیانش رو داره از دست میده!)
یونجی: این روزا اصلا حالم خوش نبود حالت تهوع داشتم و سرم گیج میرفت ولی چیزی نمیگفتم امروز از همیشه حالم بد تر بود
♡♡♡♡
من قبلا اون وو رو به اسم اریک تو فیک اوردم ولی چون بقیه رو با اسم خودشون اوردم اون وو هم از این به بعد با اسم خودشه
اون وو: من و هایجین بعد از رفتن من از شرکت جئون اشنا شدیم و توی یه شرکت کار میکنیم به زودی ازدواج میکنیم
جونگ کوک: بعد از برگشت سومین به کل اون وو رو فراموش کرده بودم صبح زود بیدار شدم و یه سر به سومین زدم و رفتم جلوی شرکتی که اون وو اونجا کار میکرد
اون وو: تو شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود اول نمیخواستم جواب بدم ولی جواب دادم
بله؟
جونگ کوک: سلام تحویل نمیگیری
اون وو: بگو چیکار داری سرم شلوغه
جونگ کوک: پایین شرکت منتظرتم
اون وو: من ( گوشی رو قطع کرد ) هیچ وقت عوض نمیشه😐
رفتم پایین
سریع بگو باید برم
جونگ کوک: برگرد
اون وو: برگردم؟ واقعا داری میگی چرا باید برگردم جایی که هیچ اهمیتی به من داده نمیشه
جونگ کوک: من اون روز اعصبانی بودم و یه چیزی گفتم میدونی که خیلی برام ارزشمندی
اون وو: جئون جونگ کوک تو اون روز منو و بعدا تمام دورو بریا تو از دست خواهی داد!
جونگ کوک: بدون اینکه بزاره چیزی بگم رفت
( حق با اون وو بود رفتار جونگ کوک زننده شده بود کم کم داشت دوستاشو از دست میداد ولی چشمش جز سومین کسی رو نمیدید براش مهم نبود تمام اطرافیانش رو داره از دست میده!)
یونجی: این روزا اصلا حالم خوش نبود حالت تهوع داشتم و سرم گیج میرفت ولی چیزی نمیگفتم امروز از همیشه حالم بد تر بود
♡♡♡♡
۹.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.