وقتی بیدار شدم دور و بر و نگاه کردم به یه صندلی بسته بودم
وقتی بیدار شدم دور و بر و نگاه کردم به یه صندلی بسته بودم و نمیدونستم
راوی
در اتاق باز شد و نوری که به داخل نفوز کرد باعث درد گرفتن چشمای دخترک شد و چند تا مرد داخل شدن یکیشون چشمای اون رو گرفته بود و زبون باز کرد
یونگی:تو کی هستی؟
یونجی:به تو چه؟
کوک:چقدر پرو میدونی ما کیم
یونجی:اره پس دیگه بهتون بی احترامی نمیکنم
کوک:آفرین سر عقل او...
یونجی:چون اینجوری حیوون آزاری میشه
کوک:اششش چوگوله(,میخوای بمیری)
یونجی:مرگ حقه ازش نمیترسم
کوک:تو😠😤
یونگی:کافیه ببینم تو میدونی ما ومپایریم
یونجی:خو به کتفم
یونگی میله آهنی رو برداشت و زد به دختر روبروش
یونجی:...
یونگی:عه اینجوریه
یونجی:اره اینجوریه
فلش بک
یونگی
هرچقدر میزدم چیکش در نمییومد
شوگا:تو چی هستی؟
یونجی؟
یونجی:چیزی که ازش متنفری
یونگی:.......
راوی
در اتاق باز شد و نوری که به داخل نفوز کرد باعث درد گرفتن چشمای دخترک شد و چند تا مرد داخل شدن یکیشون چشمای اون رو گرفته بود و زبون باز کرد
یونگی:تو کی هستی؟
یونجی:به تو چه؟
کوک:چقدر پرو میدونی ما کیم
یونجی:اره پس دیگه بهتون بی احترامی نمیکنم
کوک:آفرین سر عقل او...
یونجی:چون اینجوری حیوون آزاری میشه
کوک:اششش چوگوله(,میخوای بمیری)
یونجی:مرگ حقه ازش نمیترسم
کوک:تو😠😤
یونگی:کافیه ببینم تو میدونی ما ومپایریم
یونجی:خو به کتفم
یونگی میله آهنی رو برداشت و زد به دختر روبروش
یونجی:...
یونگی:عه اینجوریه
یونجی:اره اینجوریه
فلش بک
یونگی
هرچقدر میزدم چیکش در نمییومد
شوگا:تو چی هستی؟
یونجی؟
یونجی:چیزی که ازش متنفری
یونگی:.......
۱.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.