پارت ۱۳
دوتا پارت که میزارم شرطشو میبرم بالا خوب شروع میکنیم
کوک کنار ا.ت خوابید و ملافه رو خودشون انداختن جونگ کوک ا.ت رو تو بغلش گرفت شونه ا.ت رو گرفت و ا.ت رو رو یه ور بدنش گذاشت گوشه ی سر ا.ت چسبید بود به گوشه سر جونگ کوک جونگ کوک موهایه ا.ت رو نوازش میکرد یواش کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم باهم خوابید صبح شده بود ات با حسه چیزی نرم رویه صورتش با لبخند چشماشو باز کرد جونگ کوک از این لبخند ا.ت لذت میبرد جونگ کوک دقیقه روبه رویه صورت ا.ت بود کوک:صبح بخیر ملکه قلبم ا.ت:صبح بخیر پادشاهم کوک:آیی جئون ا.ت سر صبحی دلبری نکن واسه من ا.ت:ایشش تقصیر خودت بود بلند شدم نشستم لبایه جونگ کوک رو لبایه ا.ت کوبیده شد ا.ت هم همراهی کرد پاشدن لباس پوشیدن که فهمیدن پادشاه به شدت حالش بده جونگ کوک سریع رفت پیش پدرش و ا.ت هم وسایل هایه پزشکیش رو آورد پادشاه رو تخت خوابیده بود و حالش خیلی وخیم بود کوک:پدر جان چتون شده پادشاه نامی:جونگ کوک پسرم(با لحن لرزیده و آروم)یه چیزی میخواستم بهت بگم م من دیگه آخرامه می میخوام بعد من تو پادشاه بشی و تمام خوناشاما رو تحت سلطه خودت قرار بدی پادشاه گردنبندی به جونگ کوک هدیه داد و آخرین حرفاش رو زد پاداشاه نامی:این گردنبند رو بنداز گردنت پسرم تا قدرت و توانایی هایه بیشتری بگیری سمت ا.ت کرد و گفت پادشاه:ا.ت تو تو زندگی ق قبلیت یه پرنسس بودی که قدرت داشتی ت تو راه خیلی سختیو در پیش داری جادوگرا هر لحظه ممکنه تو رو بگیرن و بکشن ا.ت تو نیروهاتواز دست داده بودی تو گذشته تو به دست یه جادوگر خبیس کشته شدی و الان انسانی چون نیروت رو از دست دادی ا.ت ت تو باید قدرتو به دست بیاری باز جونگ کوک پسرم م مراقب ا.ت باش و پادشاه چشماش رو رو هم گذاشت و به خواب ابدی رفت کوک:نه بابااا چشماتو باز کن بابا ا.ت هم گریه میکرد همه خدمتکاراو نگهبانا گریه کردن ا.ت پاشد رفت پیش جونگ کوک ا.ت:جونگ کوک همش تقصیر منه من من نتونستم پرتو درمان کنم من هرکاری بگی براش کردم کوک تو میتونی منو بکشی یا شکنجم کنه یا بیرونم کنی جونگ کوک ا.ت رو محکم بغل کرد کوک:تقصیر تو نیست من میدیدم که تو چقدر تلاش کردی(گریه) این خواسته پدرمه که مواظبت باشم ا.ت هیچ خودتو مقصر ندون ا.ت و جونگ کوک همو بغل کردن و تو بغل هم گریه کردن ا.ت:قربونت برم گریه کن بزار خالی شی جونگ کوک ا.ت رو محکم بغل کرد و بعد تموم شد
کوک کنار ا.ت خوابید و ملافه رو خودشون انداختن جونگ کوک ا.ت رو تو بغلش گرفت شونه ا.ت رو گرفت و ا.ت رو رو یه ور بدنش گذاشت گوشه ی سر ا.ت چسبید بود به گوشه سر جونگ کوک جونگ کوک موهایه ا.ت رو نوازش میکرد یواش کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم باهم خوابید صبح شده بود ات با حسه چیزی نرم رویه صورتش با لبخند چشماشو باز کرد جونگ کوک از این لبخند ا.ت لذت میبرد جونگ کوک دقیقه روبه رویه صورت ا.ت بود کوک:صبح بخیر ملکه قلبم ا.ت:صبح بخیر پادشاهم کوک:آیی جئون ا.ت سر صبحی دلبری نکن واسه من ا.ت:ایشش تقصیر خودت بود بلند شدم نشستم لبایه جونگ کوک رو لبایه ا.ت کوبیده شد ا.ت هم همراهی کرد پاشدن لباس پوشیدن که فهمیدن پادشاه به شدت حالش بده جونگ کوک سریع رفت پیش پدرش و ا.ت هم وسایل هایه پزشکیش رو آورد پادشاه رو تخت خوابیده بود و حالش خیلی وخیم بود کوک:پدر جان چتون شده پادشاه نامی:جونگ کوک پسرم(با لحن لرزیده و آروم)یه چیزی میخواستم بهت بگم م من دیگه آخرامه می میخوام بعد من تو پادشاه بشی و تمام خوناشاما رو تحت سلطه خودت قرار بدی پادشاه گردنبندی به جونگ کوک هدیه داد و آخرین حرفاش رو زد پاداشاه نامی:این گردنبند رو بنداز گردنت پسرم تا قدرت و توانایی هایه بیشتری بگیری سمت ا.ت کرد و گفت پادشاه:ا.ت تو تو زندگی ق قبلیت یه پرنسس بودی که قدرت داشتی ت تو راه خیلی سختیو در پیش داری جادوگرا هر لحظه ممکنه تو رو بگیرن و بکشن ا.ت تو نیروهاتواز دست داده بودی تو گذشته تو به دست یه جادوگر خبیس کشته شدی و الان انسانی چون نیروت رو از دست دادی ا.ت ت تو باید قدرتو به دست بیاری باز جونگ کوک پسرم م مراقب ا.ت باش و پادشاه چشماش رو رو هم گذاشت و به خواب ابدی رفت کوک:نه بابااا چشماتو باز کن بابا ا.ت هم گریه میکرد همه خدمتکاراو نگهبانا گریه کردن ا.ت پاشد رفت پیش جونگ کوک ا.ت:جونگ کوک همش تقصیر منه من من نتونستم پرتو درمان کنم من هرکاری بگی براش کردم کوک تو میتونی منو بکشی یا شکنجم کنه یا بیرونم کنی جونگ کوک ا.ت رو محکم بغل کرد کوک:تقصیر تو نیست من میدیدم که تو چقدر تلاش کردی(گریه) این خواسته پدرمه که مواظبت باشم ا.ت هیچ خودتو مقصر ندون ا.ت و جونگ کوک همو بغل کردن و تو بغل هم گریه کردن ا.ت:قربونت برم گریه کن بزار خالی شی جونگ کوک ا.ت رو محکم بغل کرد و بعد تموم شد
۷۲.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.