احساس او
𝐏𝟏𝟔
چشام تار میدید
بدنم خشک بود
سعی کردم بلند شم ولی تلاشم همچین جواب نداد گرمم بود چن ثانیه ک صب کردم چشام از حالت تاری در اومد
نمیدونستم کجام
وای بابا
دیدم بابام رو تخته
یکم فک کردم و تازه گرفتم داستانومن دیشب اصن حواسم نبود و خوابم برد و اصلا نفهمیدم ک رو مبل خوابیدم
راستی اصن اینجا باید کجا بخوابم فک کنم همین مبل بغل تخت بابام
بابام خواب بود و سعی کردم ساکت باشم تا بیدار نشه
گوشیمو برداشتم اول از همه ب ساعت نگاه کردم 8:45
اوکیه بع موقع بیدار شدم.
رفتم طرف دستشویی بیمارستان (ک برا بیمارا نی) بعدم دست و صورتمو شستم و ریـدمــ بعدم رفتم طرف اتاق و بابام خواب بود
گوشیمو برداشتم
2 پیام از طرق مامادری
بازش کردم... سلام دخترم(چن بار بگمممم من دختر تو نیستممممم) خوبی؟ (نه)
بابات چطوره؟ میتونی کنار بیای؟ (راستش از اونجایی که چشمم پاکه میتونم کنار بیام و اصلا مشکلی با انجام دادن کارا ندارم)
منم نوشتم نه مشکلی ندارم
تو گوشی مشغول بودم که ی یع ربع بعد پرستار صبونه منو بابا رو آورد اول بابارو بیدار کردم و زاویه تختش رو درست کردم و بش غذا دادم. یکم صبونه دادن از بقیه وعده های غذایی سخت تر بود و یکم طول کشید. همه چی خوب پیش رفت تا اینکه شکمم شروع ب قار و قور کردن کرد.
من اوکیم:)
بعد عذا دادن به بابا خدم غذا خوردم...
ادامه دارد...
#فیک_استری_کیدز
چشام تار میدید
بدنم خشک بود
سعی کردم بلند شم ولی تلاشم همچین جواب نداد گرمم بود چن ثانیه ک صب کردم چشام از حالت تاری در اومد
نمیدونستم کجام
وای بابا
دیدم بابام رو تخته
یکم فک کردم و تازه گرفتم داستانومن دیشب اصن حواسم نبود و خوابم برد و اصلا نفهمیدم ک رو مبل خوابیدم
راستی اصن اینجا باید کجا بخوابم فک کنم همین مبل بغل تخت بابام
بابام خواب بود و سعی کردم ساکت باشم تا بیدار نشه
گوشیمو برداشتم اول از همه ب ساعت نگاه کردم 8:45
اوکیه بع موقع بیدار شدم.
رفتم طرف دستشویی بیمارستان (ک برا بیمارا نی) بعدم دست و صورتمو شستم و ریـدمــ بعدم رفتم طرف اتاق و بابام خواب بود
گوشیمو برداشتم
2 پیام از طرق مامادری
بازش کردم... سلام دخترم(چن بار بگمممم من دختر تو نیستممممم) خوبی؟ (نه)
بابات چطوره؟ میتونی کنار بیای؟ (راستش از اونجایی که چشمم پاکه میتونم کنار بیام و اصلا مشکلی با انجام دادن کارا ندارم)
منم نوشتم نه مشکلی ندارم
تو گوشی مشغول بودم که ی یع ربع بعد پرستار صبونه منو بابا رو آورد اول بابارو بیدار کردم و زاویه تختش رو درست کردم و بش غذا دادم. یکم صبونه دادن از بقیه وعده های غذایی سخت تر بود و یکم طول کشید. همه چی خوب پیش رفت تا اینکه شکمم شروع ب قار و قور کردن کرد.
من اوکیم:)
بعد عذا دادن به بابا خدم غذا خوردم...
ادامه دارد...
#فیک_استری_کیدز
۳.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.