کوک نزدیکتر شد اونقدر که نفسهای گرمش با نفسهای بریده

کوک نزدیک‌تر شد، اون‌قدر که نفس‌های گرمش با نفس‌های بریده‌ی بورام قاطی شد. چشم‌هاش لرزید، اما محکم نگاهش می‌کرد.

صدای کوک فقط یه زمزمه بود، ولی پر از عزم:
– دیگه اجازه نمیدم ازم دوری کنی

قبل از اینکه بورام بتونه چیزی بگه یا دوباره عقب بره، کوک دستشو گرفت. آروم ولی محکم.

و بعد… لب‌هاش روی لب‌های لرزون بورام نشست. بوسه‌ای کوتاه، پر از اضطراب و دلتنگی، اما واقعی.

چشم‌های آبی–سبز بورام از تعجب لرزید. قلبش تند می‌زد، انگار دیگه هیچ راه فراری وجود نداشت.
❣️
بورام حتی نفس هم نکشید. فقط همون‌جا ایستاد. بدنش یخ کرده بود، انگار عضلاتش از کار افتاده بودن. هیچ حرکتی نکرد…

کوک اما لب‌هاشو روی لب‌های ظریف و لرزون بورام محکم‌تر گذاشت، آهسته، اما پر از نیاز. دستش هنوز روی دست بورام بود و نمی‌ذاشت عقب بره.

چشم‌های بورام نیمه‌باز بودن، بی‌صدا اشک جمع شده بود توی گوشه‌هاش. قلبش دیوونه‌وار می‌کوبید ولی بدنش تسلیم شده بود، فقط گذاشت کوک کنترل همه‌چیز رو داشته باشه.

لحظه‌ای بعد، وقتی کوک کمی فاصله گرفت، صدای نفس‌های هر دوشون توی اتاق پیچید.
بورام با صدایی لرزون و خفه گفت:
– چرا… چرا منو اینقدر سخت می‌گیری…؟

و نگاهش رو پایین انداخت، جرئت نگاه کردن به چشماش رو نداشت.
دیدگاه ها (۱)

بورام هنوز سرش پایین بود، نفس‌هاش بریده‌بریده. اشک‌هایی که ر...

چند روز گذشت.یونا از صبح رفته بود سر کارش، پدر هم مثل همیشه ...

چشم‌های بورام می‌لرزید، قلبش توی سینه‌اش می‌کوبید. دست‌هاش ی...

بورام با بغض و فریاد گفت:– فقط تمومش کن...به زندگی قبلیت برگ...

هایون نفسش رو آهسته بیرون داد. کف دست‌هاش رو به زانوهاش کشید...

وقتی تو بلدم بودی پارت سوم ناگهان سر ات سنگین شد، نگاهش خالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط