رویای حقیقی پارت ۳
(بعد ۱۰ مین)
کوک : رسیدیم ...همین جا بوده
ته : چه برفی میاد .....کوک..کوک..اونجا یک کلبست شایدم انباری چیزیه
کوک : بدو ته شاید اونجایه
ته : (لگد زد به در تا باز شه... دید ات رو زمین افتاده و دست و پاهاش به صندلی بسته شده)
اتتتتتتت...اتتتت(دوید به سمتش)
کوک: وای خدا ات..ات ...نگا اونجا گوشیشه ...(گوشیشو برمیداره)
ته :ات ...ات...بیدارشو..ات...اتتتتت....تروخدا چشماتو باز کن(گریه)
کوک :(ماشین رو روشن میکنه)
ته : (دست و پا ات رو باز می کنه و بغلش می کنه و می برش تو ماشین)
بدوو..بدو کوک بریم بیمارستان
ویو ات : اروم چشمامو باز کردم..دیدم تو بغل تهم. صورتشو تار میدیدم فقط صداشو میشنیدم
ته : اتتتت...اتتتت....حالت خوبهههه....ات صدامو میشنوی
ات :ا....اره خوبم...
کوک :وای خداروشکر ... الان کجا برم
ته : برو خونه ما
کوک : باشه.....
کوک : رسیدیم ...همین جا بوده
ته : چه برفی میاد .....کوک..کوک..اونجا یک کلبست شایدم انباری چیزیه
کوک : بدو ته شاید اونجایه
ته : (لگد زد به در تا باز شه... دید ات رو زمین افتاده و دست و پاهاش به صندلی بسته شده)
اتتتتتتت...اتتتت(دوید به سمتش)
کوک: وای خدا ات..ات ...نگا اونجا گوشیشه ...(گوشیشو برمیداره)
ته :ات ...ات...بیدارشو..ات...اتتتتت....تروخدا چشماتو باز کن(گریه)
کوک :(ماشین رو روشن میکنه)
ته : (دست و پا ات رو باز می کنه و بغلش می کنه و می برش تو ماشین)
بدوو..بدو کوک بریم بیمارستان
ویو ات : اروم چشمامو باز کردم..دیدم تو بغل تهم. صورتشو تار میدیدم فقط صداشو میشنیدم
ته : اتتتت...اتتتت....حالت خوبهههه....ات صدامو میشنوی
ات :ا....اره خوبم...
کوک :وای خداروشکر ... الان کجا برم
ته : برو خونه ما
کوک : باشه.....
۱۲.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.