وقتی که زندگیم عوض شد ۳۳
و سیگار می کشید بعد یه روز به من گفت بیام و تو رو پیدا کنم و یکی رو بذارم که ازت مراقبت کنه و خب منم این کارو کردم و اون مرد هر جایی که تو می رفتی دنبالت بود و هر چیزی که که میخواستی بخری اما نمی خریدی رو به ما می گفت و تهیونگ هم همون رو می گرفت به امید اینکه یه روز دوباره تو بیای خونه اش و بعد شروع کرد برات اتاق درست کردن یعنی دیوانه وار به یادت بود و هر روز گریه می کرد و توی خیابونا با سرعت بالا وقتی که مس*ت بود رانندگی می کرد تازه چند بار نزدیک بود تصادف کنه
(مثل سریال وارثانه یه جورایی)
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
(مثل سریال وارثانه یه جورایی)
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۱۲.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.