پارت ۱۰
- واي شبنم نيازي.... رشته داروسازي.... خـــدا جـــــون مــــــاچ!
از خوشحالي دوستام شاد شدم و هر دوشون رو محکم بوسيدم. اونا هم توي بغل هم کمي اشک شادي ريختن و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت:
- تو چي؟
در حالي که پوست لبم و مي جويدم شونه بالا انداختم. بنفشه با حرص گفت:
- شونه و درد! بده ببينم اين روزنامه رو.
صفحه « ر » رو قاپيد و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد:
- رادمهر ترسا... رادمهر ترسا... رادمهر ترسا....
شبنم هم افتاد روي روزنامه و دو تايي شش چشمي مشغول گشتن شدند. روزنامه رو کشيدم و گفتم:
- گشتم نبود نگرد نيست.
بنفشه و شبنم هر دو با بغض نگام کردن. خنديدم و با بي خيالي گفتم:
- چتونه عين گريه شرک زل زدين به من؟ به جهنم که قبول نشدم.
- کاش يه ذره سطح پايين تر انتخاب رشته مي کردي. آخه تو فقط سه تا رشته هاي بالا رو زدي.
- چون اگه چيز ديگه هم قبول مي شدم نمي رفتم.
- حالا آزاد که قبول مي شي.
- بشم هم نمي رم.
- يعني چي؟ مگه دست خودته؟ بايد بري.
- مي رم، ولي نه دانشگاه.
- پس کجا؟
- مي خوام برم اون ور. فقط منتظر يه بهونه بودم که اين قبول نشدن شد برام يه بهونه!
هر دو با چشم هاي گشاد شده نگام کردن. همون لحظه ماشيني کنارمون ايستاد که سر نشيناش دو پسر به قول شبنم توتو بودن. موهاي فشن و آخر تيپ یکیشون گفت!
بچه ها خیلی بهم انرژی میدین مرسییی
از خوشحالي دوستام شاد شدم و هر دوشون رو محکم بوسيدم. اونا هم توي بغل هم کمي اشک شادي ريختن و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت:
- تو چي؟
در حالي که پوست لبم و مي جويدم شونه بالا انداختم. بنفشه با حرص گفت:
- شونه و درد! بده ببينم اين روزنامه رو.
صفحه « ر » رو قاپيد و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد:
- رادمهر ترسا... رادمهر ترسا... رادمهر ترسا....
شبنم هم افتاد روي روزنامه و دو تايي شش چشمي مشغول گشتن شدند. روزنامه رو کشيدم و گفتم:
- گشتم نبود نگرد نيست.
بنفشه و شبنم هر دو با بغض نگام کردن. خنديدم و با بي خيالي گفتم:
- چتونه عين گريه شرک زل زدين به من؟ به جهنم که قبول نشدم.
- کاش يه ذره سطح پايين تر انتخاب رشته مي کردي. آخه تو فقط سه تا رشته هاي بالا رو زدي.
- چون اگه چيز ديگه هم قبول مي شدم نمي رفتم.
- حالا آزاد که قبول مي شي.
- بشم هم نمي رم.
- يعني چي؟ مگه دست خودته؟ بايد بري.
- مي رم، ولي نه دانشگاه.
- پس کجا؟
- مي خوام برم اون ور. فقط منتظر يه بهونه بودم که اين قبول نشدن شد برام يه بهونه!
هر دو با چشم هاي گشاد شده نگام کردن. همون لحظه ماشيني کنارمون ايستاد که سر نشيناش دو پسر به قول شبنم توتو بودن. موهاي فشن و آخر تيپ یکیشون گفت!
بچه ها خیلی بهم انرژی میدین مرسییی
۲.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.