اشتباه
پارت یک
کوک: پس شما چه غلطی میکردین اونجا (عربده)
کای: شر. منده(ترس لکنت )
کوک: شرمندگی تو به چه دردم میخوره(عربده)
همه ساکت بودن از اربابشون میترسیدن
کوک: کار کی بود(داد)
کای: کار دست راستتون چان یول
کوک: چیییی؟!
کای: چان یول در واقع پلیس بوده و برای جاسوسی اومده بوده تو باند و اعتماد شما رو بدست اورد
کوک: برام ببارینش
کای: ما هرچی گشتیم پیداش نکردیم
کوک: یادمه دختر داشت دخترش گزینه ی خوبیه برای به دام انداختنش و اگه نیومد هر بلایی میخاستم سر چان یول بیارم سر دخترش میارم
کای: دخترش رو وقتی اونو پیدا نکردیم آوردیم
کوک: بهتر بیارینش
میرن ا.ت رو میارن ا.ت کلی تقلا میکرد که ولش کنن و کوک وقتی ا.ت رو دید احساس کرد که چهره ی ا.ت براش خیلی آشناس اونو یاد اولین عشقش مینداخت
ولی اسم عشقش بورام بود و این اسمش ا.ت شاید اشتباه نمیکرد اون واقعا بورام بود ولی نظرش رو عوض کرد بورام تو تصادف مرد کوک با چشای خودش اینو دید کوک از فکر بیرون اومد و نگا ا.ت کرد
ا.ت: ولم کنید عوضی ها چرا منو اوردین
کوک: خیلی حرف میزنی کوچولو تورو گرفتیم تا پدرت رو گیر بندازیم
ا.ت: اون نمیاد من براش مهم نیستم اصلا
کوک: بد شد که مجبوریم تو رو نگه داریم (به ظاهر ناراحت)
ا.ت: لطفا ولم کن (گریه)
کوک: نشد دیگه چرا نیومده میخای بری
ا.ت: منو میخای چکار (گریه)
کوک: پدرت به ما خیانت کرد و تقاضش رو تو باید پس بدی وقتی اون نیست
ا.ت: میخاین بکشید منو؟(با چشای اشکی نگاش کوک میکنه)
کوک: نمیکشم ولی نظرت چیه کاری کنیم آرزوی مرگ کنی هر روز ؟
ا.ت: خواهش میکنم این کارو نکن
کوک: چرا ؟ (به ظاهر ناراحت) ولی یه چیزی رو باید بفهمی اصلا حرفات برم مهم نیس(سرد)
ا.ت:....
کوک: پس شما چه غلطی میکردین اونجا (عربده)
کای: شر. منده(ترس لکنت )
کوک: شرمندگی تو به چه دردم میخوره(عربده)
همه ساکت بودن از اربابشون میترسیدن
کوک: کار کی بود(داد)
کای: کار دست راستتون چان یول
کوک: چیییی؟!
کای: چان یول در واقع پلیس بوده و برای جاسوسی اومده بوده تو باند و اعتماد شما رو بدست اورد
کوک: برام ببارینش
کای: ما هرچی گشتیم پیداش نکردیم
کوک: یادمه دختر داشت دخترش گزینه ی خوبیه برای به دام انداختنش و اگه نیومد هر بلایی میخاستم سر چان یول بیارم سر دخترش میارم
کای: دخترش رو وقتی اونو پیدا نکردیم آوردیم
کوک: بهتر بیارینش
میرن ا.ت رو میارن ا.ت کلی تقلا میکرد که ولش کنن و کوک وقتی ا.ت رو دید احساس کرد که چهره ی ا.ت براش خیلی آشناس اونو یاد اولین عشقش مینداخت
ولی اسم عشقش بورام بود و این اسمش ا.ت شاید اشتباه نمیکرد اون واقعا بورام بود ولی نظرش رو عوض کرد بورام تو تصادف مرد کوک با چشای خودش اینو دید کوک از فکر بیرون اومد و نگا ا.ت کرد
ا.ت: ولم کنید عوضی ها چرا منو اوردین
کوک: خیلی حرف میزنی کوچولو تورو گرفتیم تا پدرت رو گیر بندازیم
ا.ت: اون نمیاد من براش مهم نیستم اصلا
کوک: بد شد که مجبوریم تو رو نگه داریم (به ظاهر ناراحت)
ا.ت: لطفا ولم کن (گریه)
کوک: نشد دیگه چرا نیومده میخای بری
ا.ت: منو میخای چکار (گریه)
کوک: پدرت به ما خیانت کرد و تقاضش رو تو باید پس بدی وقتی اون نیست
ا.ت: میخاین بکشید منو؟(با چشای اشکی نگاش کوک میکنه)
کوک: نمیکشم ولی نظرت چیه کاری کنیم آرزوی مرگ کنی هر روز ؟
ا.ت: خواهش میکنم این کارو نکن
کوک: چرا ؟ (به ظاهر ناراحت) ولی یه چیزی رو باید بفهمی اصلا حرفات برم مهم نیس(سرد)
ا.ت:....
۷.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.