𝗗𝗮𝗿𝗸 𝘀𝗶𝗱𝗲(𝟭) 𝗽𝟮
دا هیون:بسه دیگه تمومش کنید
دیگه هیچی نگفتن و در سکوت صبحونه رو تموم کردیم
۰
۰
۰
خب بریم سراغ ادامه توضیحات من پارک دا هیون
یک نفوذی ام یعنی برای اهداف دارک ساید آدم ها رو اغوا یا عاشق خودم میکنم و درآخر ولشون میکنم به همین سادگی
پرش به عصر همون روز*
همه آماده بودیم
من از صبح راه رفتن با پاشنه بلند رو تمرین کرده بودم و تقریبا ساده به نظر میومد
شوگا از پله ها امد پایین
شوگا: بازی تازه شروع میشه
لبخندی زد و دکمه آستینش رو بست
نامجون: همه هستن میخوام توضیح بدم
همه با هم: بله قربان
پرژکتور رو روشن کرد
نامجون: این مردی که تو این عکس میبنید چوی جین سو عه یک تاجر ماهر البته بر خلاف ضاهرش همچین آدم مظلومی نیست اما اون یک فرزند پسر داره و اون پسر کسی نیست جز چوی یونجون مرد موفق امسال
ما برای اتحاد با شرکتشون به یک وسیله نیاز داریم که همین موقعه دا هیون وارد میشه توی مهمونی با یونجون گرم میگیره و کار همیشگیشو انجام میده بعد از گذشت چند ماه ما وارد میشیم و کار رو یکسره میکنیم به وسیله قرارداد های قلابی اسلحه جا به جا میکنیم و بعد همه تقصیر ها رو گردن این شرکت میندازیم و وقتی ورشکست شد شرکت رو میخریم و دوباره سر پا میکنیم وظیفه هرکسی قدم به قدم اعلام میشه حالا هنوز هم سوالی هست؟
همه: خیر قربان
رفتیم سمت ماشین هامون و هرکی سوار ماشینش شد
پرش به مهمونی*
داهیون ویو:
یک لیوان ویسکی برداشتم یونجون رو دیدم که روی مبل چرمی نشسته بود و دخترا دورشو احاطه کرده بودن ویسکی رو سرکشیدم و رفتم سمت دخترا اونا همه من رو میشناختن پس رفتن کنار یونجون مات و مبهوت نگام میکرد دستاش باز روی مبل بود نشستم روی مبل همینجور نگاه میکرد
دا هیون: تاحالا خوشگل ندیدی؟ من دا هیونم پارک دا هیون ولی تو میتونی همون داهیون صدام کنی خوشتیپ
یونجون ویو:
دخترا دورم کرده بودن که دختری امد کنارم نشست خودش رو معرفی کرد دختر به اون خوشگلی ندیده بودم
دا هیون: کجایی خوشتیپ حواست نیستا
یونجون: اسم من یونجونه ولی تو منو آقای چوی صدا کن
نباید دم به تله دختره میدادم خیلی خونسرد رفتم سمت میز تا مشروب بردارم که دستی جلوم دراز شد
داهیون: من اهل حساب کتابم فکر کنم خودت هم فهمیده باشی من شبیه دخترای یک شبت نیستم اینم کارتمه راستی برات شماره شخصیم هم میزارم اگر کاری داشتی زنگ بزن
خواستم کاراشو بردارم که دستشو کشید و کارتو رو میز گذاشت و با یک حرکت از روی مبل بلند شد برگشت سمتم دستشو به حالت بای بای تکون داد
داهیون:میبینمت خوشتیپ
با اون لحن کل تنم مور مور شد وقتی برگشت و پشتشو کرد لبخندی زدم و کارتش توی دستم بازی کردم زیر لب گفتم: پارک دا هیون و لبخن روی لبم عمیق تر شد کفش های آشنایی روبروم بود لبخندم محو شد کارت رو سریع گذاشتم تو جیبم و بلند شدم
یونجون: سلام پدر
دا هیون ویو:
رفتم سمت جیمین نشستم پیشش و زیر لب گفتم: کارش تقریبا تمومه
با لبخندم پسرا لبخند زدن تا اینکه جونگ کوک از جاش بلند شد
دا هیون: رفت چیکار؟
نامجون: مخ زنی
جونگ کوک ویو:
همه خوشحال بودیم که یک دختری توجهمو جلب کرد بلند شدم و رفتم پیشش
جونگ کوک: دوتا نوشیدنی برای من و این خانم محترم لطفا
از جاش بلند شد
دختره: نیازی نیست من دارم میرم
جونگ کوک: هی هی کجا خوشگله؟
دختره:باید به شما جواب پس بدم آقای محترم
جونگ کوک: بیخیال چرا انقدر...
نزاشت حرفمو تموم کنم که از مهمونی رفت بیرون دختر عجیبی بود تاحالا دست رد به سینم نزده بودن برگشتم سمت بچه ها
داهیون: میبینم که شکست خوردی
جونگ کوک:....
_______
اسلاید اضافه لباس داهیون
دیگه هیچی نگفتن و در سکوت صبحونه رو تموم کردیم
۰
۰
۰
خب بریم سراغ ادامه توضیحات من پارک دا هیون
یک نفوذی ام یعنی برای اهداف دارک ساید آدم ها رو اغوا یا عاشق خودم میکنم و درآخر ولشون میکنم به همین سادگی
پرش به عصر همون روز*
همه آماده بودیم
من از صبح راه رفتن با پاشنه بلند رو تمرین کرده بودم و تقریبا ساده به نظر میومد
شوگا از پله ها امد پایین
شوگا: بازی تازه شروع میشه
لبخندی زد و دکمه آستینش رو بست
نامجون: همه هستن میخوام توضیح بدم
همه با هم: بله قربان
پرژکتور رو روشن کرد
نامجون: این مردی که تو این عکس میبنید چوی جین سو عه یک تاجر ماهر البته بر خلاف ضاهرش همچین آدم مظلومی نیست اما اون یک فرزند پسر داره و اون پسر کسی نیست جز چوی یونجون مرد موفق امسال
ما برای اتحاد با شرکتشون به یک وسیله نیاز داریم که همین موقعه دا هیون وارد میشه توی مهمونی با یونجون گرم میگیره و کار همیشگیشو انجام میده بعد از گذشت چند ماه ما وارد میشیم و کار رو یکسره میکنیم به وسیله قرارداد های قلابی اسلحه جا به جا میکنیم و بعد همه تقصیر ها رو گردن این شرکت میندازیم و وقتی ورشکست شد شرکت رو میخریم و دوباره سر پا میکنیم وظیفه هرکسی قدم به قدم اعلام میشه حالا هنوز هم سوالی هست؟
همه: خیر قربان
رفتیم سمت ماشین هامون و هرکی سوار ماشینش شد
پرش به مهمونی*
داهیون ویو:
یک لیوان ویسکی برداشتم یونجون رو دیدم که روی مبل چرمی نشسته بود و دخترا دورشو احاطه کرده بودن ویسکی رو سرکشیدم و رفتم سمت دخترا اونا همه من رو میشناختن پس رفتن کنار یونجون مات و مبهوت نگام میکرد دستاش باز روی مبل بود نشستم روی مبل همینجور نگاه میکرد
دا هیون: تاحالا خوشگل ندیدی؟ من دا هیونم پارک دا هیون ولی تو میتونی همون داهیون صدام کنی خوشتیپ
یونجون ویو:
دخترا دورم کرده بودن که دختری امد کنارم نشست خودش رو معرفی کرد دختر به اون خوشگلی ندیده بودم
دا هیون: کجایی خوشتیپ حواست نیستا
یونجون: اسم من یونجونه ولی تو منو آقای چوی صدا کن
نباید دم به تله دختره میدادم خیلی خونسرد رفتم سمت میز تا مشروب بردارم که دستی جلوم دراز شد
داهیون: من اهل حساب کتابم فکر کنم خودت هم فهمیده باشی من شبیه دخترای یک شبت نیستم اینم کارتمه راستی برات شماره شخصیم هم میزارم اگر کاری داشتی زنگ بزن
خواستم کاراشو بردارم که دستشو کشید و کارتو رو میز گذاشت و با یک حرکت از روی مبل بلند شد برگشت سمتم دستشو به حالت بای بای تکون داد
داهیون:میبینمت خوشتیپ
با اون لحن کل تنم مور مور شد وقتی برگشت و پشتشو کرد لبخندی زدم و کارتش توی دستم بازی کردم زیر لب گفتم: پارک دا هیون و لبخن روی لبم عمیق تر شد کفش های آشنایی روبروم بود لبخندم محو شد کارت رو سریع گذاشتم تو جیبم و بلند شدم
یونجون: سلام پدر
دا هیون ویو:
رفتم سمت جیمین نشستم پیشش و زیر لب گفتم: کارش تقریبا تمومه
با لبخندم پسرا لبخند زدن تا اینکه جونگ کوک از جاش بلند شد
دا هیون: رفت چیکار؟
نامجون: مخ زنی
جونگ کوک ویو:
همه خوشحال بودیم که یک دختری توجهمو جلب کرد بلند شدم و رفتم پیشش
جونگ کوک: دوتا نوشیدنی برای من و این خانم محترم لطفا
از جاش بلند شد
دختره: نیازی نیست من دارم میرم
جونگ کوک: هی هی کجا خوشگله؟
دختره:باید به شما جواب پس بدم آقای محترم
جونگ کوک: بیخیال چرا انقدر...
نزاشت حرفمو تموم کنم که از مهمونی رفت بیرون دختر عجیبی بود تاحالا دست رد به سینم نزده بودن برگشتم سمت بچه ها
داهیون: میبینم که شکست خوردی
جونگ کوک:....
_______
اسلاید اضافه لباس داهیون
۷.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.