صبح

صبح*
هیونگ =یونا بیدار شو باید آماده شی آرایشگر ها آمدن
یونا=خوابم میاد .
بلند شد رفت دست و صورتش رو شوست
بعد رفت پایین آرایشش کردن و بعد مدل مو زدند
یونا=یکم آرومتر
آرایشگر =ببخشید خانم
هیونگ =چقدر خشگل شدی *ذوق *
یونا =باشه حالا لباسم کجاست بپوشم
هیونگ =الان به اجوشی میگم بیاره
اجوشی=بفرمایید خانم اینم لباس
یونا =قراره من اینو بپوشم
هیونگ=اره خوشت نیومده
یونا = نه خوبه من برم بپوشم.
یونا داخل اتاقش داشت گریه میکرد
هیونگ =دخترم چیزی شده
یونا=نه مامان خوبم تو برو الان میام
هیونگ=باشه یکم عجله کن.
یونا‌ که لباس عروسش را پوشید رفت طبقه ی پایین مادرش با خوشحالی گفت یونا خیلی خوشگل شدی عزیزم
یونا=باشه دیگه انقدر شلوغش نکن
هیونگ =باشه مهمونا منتظر هستند
یونا=پدر کجاست.
هیونگ =پیش مهمان هایه داماد بیرون منتظر ته
یونا =باشه .

تیهونگ توی ماشین داشت با تلفن صحبت می‌کرد داشت با دوست دخترش صحبت می کرد وقتی یونا در ماشین رو باز کرد قطعش کرد
یونا=منو برسون به فرودگاه
تیهونگ =چرا؟
یونا=می خوام فرار کنم
تیهونگ=چی فرار اون وقت آبروی من میر نه تو
یونا=باشه زودتر برو مراسم عروسی
تیهونگ =باشه
یونا داشت گریه میکرد

تیهونگ=اشکاتو پاک کن رسیدیم ریملت هم ریخته
یونا= چکارم داری .
تیهونگ =خب دیگه پیاده شو صبر کن درو باز نکن خودم برات باز میکنم
یونا =این جلتلمن بازی هاتو بزار کنار خودم باز میکنم .
یونا درو باز کرد آمد بیرون و دست تیهونگ رو بازور گرفته بود و رفتن روی صندلی هاشون نشستن پدر و مادراشون نشسته و خوشحال بودند برعکس من خیلی ناراحت بودم
عابد=کیم یونا با پارک تیهونگ ازدواج میکنی .
اول میخواستم جواب رد بدم اما پدرم یجوری منو نگاه می‌کرد
یونا =بله
عابد = پارک تیهونگ با کیم یونا ازدواج میکنی
تیهونگ=بله
مهمان ها دست زدن
و نوبت رقص ما بود من و تیهونگ رفتیم وسط و دستم رو گرفت و رقصیدیم و تمام شد
مادر تیهونگ و هیونگ =ببوسش
و تیهونگ با ارمی بهم گقت آرام باش
یونا =اینکارو نکنی ها *ارام*
تیهونگ که چاره ی نداشت لباش رو آورد نزدیک من و لباشو زد به لبای من حس خیلی بدی بود و برایمان دست زدن و نوبت کادو ها بود پدر و مادر تیهونگ یک ست کامل جواهر آورده بودند و گفتند مبارک باشه
یونا=خیلی ممنون
پدر ومادر یونا یک سرویس کامل برای یونا آورد و برای تیهونگ ساعت الماس
و گفتند =خوشبخت بشین و پدرم به آرومی تو گوشم گفت برای شب آماده ی.*پوز خنده*
من تازه یادم رفت بود
وهمه ی مهمان ها کادوشون رو دادن و وقتی همه شام خوردن رفتند پدر ومادر یونا و پدر مادر تیهونگ هم داشتن میامدن به خو نه ی که قراره داخلش زندگی کنم و ما رو بردن به اتاق
مادر تیهونگ =خب بچه ها کارتون رو خوب انجام بدین .
دیدگاه ها (۲)

اعلام کنید

فالو کنیدددددددددددددددددددددددوددددددددددددددد

صبح شد یونا=*خمیازه * کی صبح شد .رفتم یه دوش گرفتم و لباسم ر...

#invisiblelovePart_5جونگکوک:الان صدام کردی جونگکوک؟هائون:شنی...

"ته_بله مادر"اون بچه‌ی توعه _بله مادرجین که از عصبانیت رنگش ...

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت هفتم __ شروعی جدید _×...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط