خوندن بدون لایک و کامنت حرامه
خوندن بدون لایک و کامنت حرامه.
you and me
P21
تهیونگ بعد از اماده شدن سمته رستوران حرکت کرد.
جونگکوک تقریبا به جایی که میخواست بره رسیده بود.
هلن هم منتظر وایساده بود تا داداشش بیاد.
جونگکوک رسید رفت پیشه دوست دخترش.
تهیونگ ماشینش رو پادک کردو وارد رستوران شد.
خواهرش با یه پسر مشغول صحبت کردن بودن.
تهیونگ رفت پیششون.
_:سلام من کیم تهیونگ هستم.روبه پسر دست دراز کرد.
پسر بلافاصله دست مرد را گرفت.
...:سلام من جئون جونگکوک هستم دوست پسره هلن.
تهیونگ با فامیلی که شنیده بود جا خورد.
نشستن صحبت کردنو غذا خوردن.
اما تهیونگ نقشه های بدی میکشید.
بعد از ۱ یا دوساعت گپ زدن با خواهرش و جونگکوک بلاخره به خونه رسید خسته رویه تختش دراز کشیدو به ا/ت فکر میکرد.
ا/ت زیره پتو تو اتاق مشترک با خواهرش بود.
به امروز فکر میکرد.
از جا بلند شد از پله ها رفت پایین و تمامه قضیه رو به مادرش و خواهرش گفت اونا هم از خدا بی خبر به ا/ت پیشنهاد میدادند که این پسر دوسش داره و بیاد خواستگاری.
ولی همونطور جواب ا/ت منفی بود.
ا/ت و تهیونگ هیچ چیزی از زندگی قبلی یادشون نیست که خدا نزاشت اونا با هم باشم و به زمین فرستادشون.
ا/ت دلش گرفته بود برایه اولین بوسه اش با مردی وه دوستش نداشت.
زنگ زد به دوستای صمیمی اش جین و جیسون.
اونا تو کلاب قرار گزاشتن و قرار بود اهنگ بخونن.
ا/ت وجین با جیسون نشسته بودنو حالا نوبت ا/ت بود که اهنگ بخونه.
اهنگه غمگینی انتخاب کرد شروع به خوندن کرد.
تهیونگ به کلابی که دوستش دعوتش کرده بود به اونجا رفت از دره اتاقی رد شد که به اتاق دوستش بره که ناگهان......
.
..
.
..
ادامه دارد.
you and me
P21
تهیونگ بعد از اماده شدن سمته رستوران حرکت کرد.
جونگکوک تقریبا به جایی که میخواست بره رسیده بود.
هلن هم منتظر وایساده بود تا داداشش بیاد.
جونگکوک رسید رفت پیشه دوست دخترش.
تهیونگ ماشینش رو پادک کردو وارد رستوران شد.
خواهرش با یه پسر مشغول صحبت کردن بودن.
تهیونگ رفت پیششون.
_:سلام من کیم تهیونگ هستم.روبه پسر دست دراز کرد.
پسر بلافاصله دست مرد را گرفت.
...:سلام من جئون جونگکوک هستم دوست پسره هلن.
تهیونگ با فامیلی که شنیده بود جا خورد.
نشستن صحبت کردنو غذا خوردن.
اما تهیونگ نقشه های بدی میکشید.
بعد از ۱ یا دوساعت گپ زدن با خواهرش و جونگکوک بلاخره به خونه رسید خسته رویه تختش دراز کشیدو به ا/ت فکر میکرد.
ا/ت زیره پتو تو اتاق مشترک با خواهرش بود.
به امروز فکر میکرد.
از جا بلند شد از پله ها رفت پایین و تمامه قضیه رو به مادرش و خواهرش گفت اونا هم از خدا بی خبر به ا/ت پیشنهاد میدادند که این پسر دوسش داره و بیاد خواستگاری.
ولی همونطور جواب ا/ت منفی بود.
ا/ت و تهیونگ هیچ چیزی از زندگی قبلی یادشون نیست که خدا نزاشت اونا با هم باشم و به زمین فرستادشون.
ا/ت دلش گرفته بود برایه اولین بوسه اش با مردی وه دوستش نداشت.
زنگ زد به دوستای صمیمی اش جین و جیسون.
اونا تو کلاب قرار گزاشتن و قرار بود اهنگ بخونن.
ا/ت وجین با جیسون نشسته بودنو حالا نوبت ا/ت بود که اهنگ بخونه.
اهنگه غمگینی انتخاب کرد شروع به خوندن کرد.
تهیونگ به کلابی که دوستش دعوتش کرده بود به اونجا رفت از دره اتاقی رد شد که به اتاق دوستش بره که ناگهان......
.
..
.
..
ادامه دارد.
- ۷۲۸
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط