ان من دیگر p19

کمی از حرفم جا خورد . حق هم داشت . یه ماگل بدون هیچ قدرتی میخواد بر علیه جادوی سیاه چیکار کنه ؟

دامبلدور-نمیتونم فعلا تصمیمی بگیرم . این یه تصمیم واقعا سخته چون تو جادویی نداری که ازش برای حمله استفاده کنی یا حتی از خودت دفاع کنی . از طرفی هم من به توانایی های تو ایمان دارم . اجازه بده با چند نفر دیگه هم مشورت کنم .

-حتما پروفسور . خوشحال میشم بتونم کمک کنم .اممم راستی یه سوال دیگه هم داشتم.

دامبلدور-بپرس بانوی جوان.

-من یه چیزایی راجب پروفسور اسنیپ شنیدم . اینکه هیچکس نمیدونه که چجوری مرگخوار شده . اصلا چرا مرگخوار شده . حدس میزنم شما هم نمیدونید . پس چرا بهش اعتماد کردید و دوباره اونو برگردوندید ؟ حتی توی محفل هم راهش دادید.

دامبلدور- لوسی عزیز! این داستان چشمهاست .چشم ها اعضای مقدسی هستند که منفذی به درون افراد باز میکنند . سوروس تمام حواسش برای دلدمورت و خدمت به اون بود .اما چشمهاش چیزی داشت که من متوجه شدم شدیدا از این کار بیزاره . همون چیزی که من توی چشم های تو دیدم و به هر قیمتی هم که شده میخوام تو رو اینجا نگهدارم . مگر اینکه خودت بخوای بری .



لبخندی زدم و از اتاق خارج شدم.شدیدا دلم میخواست که عضو محفل بشم.