جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۳۲
نه قبول نمی کرد که ته تنها باشه چطور میتونست اون خودش مدتی آلوده بود پس بهترین شخص برای موندن خودش بود
_من میمونم تو برو
فریادی کشید و جای در رفت که پیراهنش توسط ته گرفته و با صدایی آروم پاره شد
_لاهی...تو دوسش داری...به فکرش باش!
با حرف ته خندش گرفت خنده ای از حرص
_من چطور میتونم عاشق یه پلیس شم بخوامم نمیشه که البته نمی خوام!
با تحکم گفت دیگه وقتی نبود که بشه تلف کرد چون در تقریبا از جا کنده شده بود!
_قول می دم...زنده بمونم..فقط برو
ته با ته مونده ی انرژیش گفت و بلافاصله در رو کشید و باز کرد
کوک سریعا خواست عقب بکشدش که هجومی از آدم های آلوده روش پریدن و اون همونطور که عقب عقب می رفت به اشکی که از گوشه ی چشم بهترین دوستش می چکید نگاه کرد
اون جونش رو برای کوک داد پس باید می زنده می موند
با هجوم بقیه اونها به سمتش سریعا شروع به دوییدن به سمت پایین ساختمون کرد باید می رفت هجوم اشک های پر از غم ،صورتش رو پر و چشم هاش رو تار کرده بود
با پریدن یکی از اون آدم ها به روش با چاقویی که همراه داشت ضربه ای بهش زد و وقتی خون روی صورتش پاشید دوباره پاشد و لنگان به راه ادامه داد دیگه جونی نداشت
ولی باید زنده می موند!
همه به سمت دریچه رفتن لاهی با تعجب به اطراف که کاملا آروم بود نگاه کرد همه تک به تک به داخل می رفتن و بلاخره نوبت سون و خودش بود سون رو به دست یونگی داد و بعد خودش داخل شد و قبل از بستن در نگاهش به کوکی قفل شد که با چشم هایی نگران و صورتی پر از خون بهش زل زده بود
وات د هل!
مگه کوک نرفته بود چرا آخه اون!هنوز!
هندل کردن اوضاع داشت سخت می شد
دیدن لاهی اون هم دقیقا موقع رفتن باعث درنگش شد و دقایقی بعد دندون هایی رو در پوست گردنش حس کرد
اون ها همونطور به هم زل زده بودند اما با هجوم اون فرد لاهی فکرش رو خالی کرد و به سمت کوک رفت
_کوککک!
با نگرانی به سمتش رفت و همونطور که چشم هاشون خیره به هم بود ناگهان سیاهی مطلق حکم فرما شد!
...
# بی تی اس
#پارت ۳۲
نه قبول نمی کرد که ته تنها باشه چطور میتونست اون خودش مدتی آلوده بود پس بهترین شخص برای موندن خودش بود
_من میمونم تو برو
فریادی کشید و جای در رفت که پیراهنش توسط ته گرفته و با صدایی آروم پاره شد
_لاهی...تو دوسش داری...به فکرش باش!
با حرف ته خندش گرفت خنده ای از حرص
_من چطور میتونم عاشق یه پلیس شم بخوامم نمیشه که البته نمی خوام!
با تحکم گفت دیگه وقتی نبود که بشه تلف کرد چون در تقریبا از جا کنده شده بود!
_قول می دم...زنده بمونم..فقط برو
ته با ته مونده ی انرژیش گفت و بلافاصله در رو کشید و باز کرد
کوک سریعا خواست عقب بکشدش که هجومی از آدم های آلوده روش پریدن و اون همونطور که عقب عقب می رفت به اشکی که از گوشه ی چشم بهترین دوستش می چکید نگاه کرد
اون جونش رو برای کوک داد پس باید می زنده می موند
با هجوم بقیه اونها به سمتش سریعا شروع به دوییدن به سمت پایین ساختمون کرد باید می رفت هجوم اشک های پر از غم ،صورتش رو پر و چشم هاش رو تار کرده بود
با پریدن یکی از اون آدم ها به روش با چاقویی که همراه داشت ضربه ای بهش زد و وقتی خون روی صورتش پاشید دوباره پاشد و لنگان به راه ادامه داد دیگه جونی نداشت
ولی باید زنده می موند!
همه به سمت دریچه رفتن لاهی با تعجب به اطراف که کاملا آروم بود نگاه کرد همه تک به تک به داخل می رفتن و بلاخره نوبت سون و خودش بود سون رو به دست یونگی داد و بعد خودش داخل شد و قبل از بستن در نگاهش به کوکی قفل شد که با چشم هایی نگران و صورتی پر از خون بهش زل زده بود
وات د هل!
مگه کوک نرفته بود چرا آخه اون!هنوز!
هندل کردن اوضاع داشت سخت می شد
دیدن لاهی اون هم دقیقا موقع رفتن باعث درنگش شد و دقایقی بعد دندون هایی رو در پوست گردنش حس کرد
اون ها همونطور به هم زل زده بودند اما با هجوم اون فرد لاهی فکرش رو خالی کرد و به سمت کوک رفت
_کوککک!
با نگرانی به سمتش رفت و همونطور که چشم هاشون خیره به هم بود ناگهان سیاهی مطلق حکم فرما شد!
...
# بی تی اس
۲.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.