او از غرق شدن می ترسید.
او از غرق شدن میترسید.
برای همین، هیچوقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد، و به آبگیری پا نمیگذاشت، شبوروز در خانه مینشست، در را به روی همه قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید، و از ترس اینکه موجی سر برسد مثل بید میلرزید و اشک میریخت. او آن قدر گریه کرد که اتاق پر شد از اشک و او را در خود، غرق کرد.
برای همین، هیچوقت شنا نمیکرد، سوار قایق نمیشد، حمام نمیکرد، و به آبگیری پا نمیگذاشت، شبوروز در خانه مینشست، در را به روی همه قفل میکرد، به پنجرهها میخ میکوبید، و از ترس اینکه موجی سر برسد مثل بید میلرزید و اشک میریخت. او آن قدر گریه کرد که اتاق پر شد از اشک و او را در خود، غرق کرد.
۸۷۸
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.