𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶¹²
یونگی: ممنون که بهش پناه دادی
هوسوک: بخاطر تو کردم
یونگی: بازم ممنون.
◆◇◇◇◇◇◆
راوی: بعد از اینکه هوسوک برگشت تو خونه یونگی ام از اونجا رفت
یکم بعد که رسید جلوی در خونش دید که چند نفر اونجا هستن.
با خودش حدس زد که شاید اونا همون کسایی باشن که دنبال ا/ت اَن.
بدون اینکه سر و صدا کنه خواست از اونجا دور شه که...
+: آقای مین یونگی؟
یونگی: بله؟
راوی: با ضربه ای که به سرش خورد بیهوش شد و روی زمین افتاد و تنها چیزی که شنید ...
+: بندازینش تو ماشین...
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی ویو: به زور چشمامو باز کردم وقتی به خودم اومدم دیدم که دستام به صندلی بسته شده بخاطر ضربه شدیدی که به سرم خورده بود هنوز هوشم درست حسابی سر جاش نیومده بود.
چند لحظه بعد صدای آشنایی به گوشم خورد که به زور سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم.
کای: سلام آقای.......مین.
یونگی: تو همون....مرتیکه حرومزاده ای که اون ...روزم بهم...گیر داده بود.
کای: خوبه که یادت نرفته.
یونگی: چی ازم میخوای؟
کای: دوباره حرفای تکراری
یونگی: اون دفعه ام...بهت گفتم .....کسی که دنبالش میگردی.....پیش من نیست (داد)
کای: ولی آخرین لوکیشن که توش بود خونه تو بود.
یونگی: تو اون ساختمون...واحدای دیگه هم هست
کای: اون ساختمون کلا ۳ تا واحد داره که یکیش خالیه و اون یکی ام دو روزه رفته مسافرت تنها کسی که درحال حاظر تو اون ساختمونه تویی.
یونگی: من ...نمیدونم درباره کی حرف میزنی.
کای: جاشو به من بگو هرچی که بخوای بهت میدم
یونگی: من ....هیچی نمیدونم
۲روز بعد....
ا/ت: هوسوکا میشه امروز بریم پیش یونگی؟
هوسوک: اتفاقی افتاده؟
ا/ت: خب دلم براش شور میزنه دو روزه که زنگ نزده ، بهم گفت تحت هیچ شرایطی باهاش تماس نگیرم ولی الان خیلی نگرانشم.
هوسوک: نگران نباش کوچولو امروز خودم میرم یه سر بهش بزنم.
ا/ت: میشه منم بیا؟
هوسوک: آخه میترسم کسایی که دنبالتن اون دور و اطراف باشن ، امروزو خودم میرم اگه شد یا یونگی رو میارم اینجا یا تورو میبرم پیشش.
ا/ت: باشه.
راوی: بعد از اینکه صحبتشون تموم شد آیفون به صدا در اومد و پشت سر هم زنگ میخورد هوسوک با عجله رفت تا ببینه کیه.
درو باز کرد که....
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
هوسوک: بخاطر تو کردم
یونگی: بازم ممنون.
◆◇◇◇◇◇◆
راوی: بعد از اینکه هوسوک برگشت تو خونه یونگی ام از اونجا رفت
یکم بعد که رسید جلوی در خونش دید که چند نفر اونجا هستن.
با خودش حدس زد که شاید اونا همون کسایی باشن که دنبال ا/ت اَن.
بدون اینکه سر و صدا کنه خواست از اونجا دور شه که...
+: آقای مین یونگی؟
یونگی: بله؟
راوی: با ضربه ای که به سرش خورد بیهوش شد و روی زمین افتاد و تنها چیزی که شنید ...
+: بندازینش تو ماشین...
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی ویو: به زور چشمامو باز کردم وقتی به خودم اومدم دیدم که دستام به صندلی بسته شده بخاطر ضربه شدیدی که به سرم خورده بود هنوز هوشم درست حسابی سر جاش نیومده بود.
چند لحظه بعد صدای آشنایی به گوشم خورد که به زور سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم.
کای: سلام آقای.......مین.
یونگی: تو همون....مرتیکه حرومزاده ای که اون ...روزم بهم...گیر داده بود.
کای: خوبه که یادت نرفته.
یونگی: چی ازم میخوای؟
کای: دوباره حرفای تکراری
یونگی: اون دفعه ام...بهت گفتم .....کسی که دنبالش میگردی.....پیش من نیست (داد)
کای: ولی آخرین لوکیشن که توش بود خونه تو بود.
یونگی: تو اون ساختمون...واحدای دیگه هم هست
کای: اون ساختمون کلا ۳ تا واحد داره که یکیش خالیه و اون یکی ام دو روزه رفته مسافرت تنها کسی که درحال حاظر تو اون ساختمونه تویی.
یونگی: من ...نمیدونم درباره کی حرف میزنی.
کای: جاشو به من بگو هرچی که بخوای بهت میدم
یونگی: من ....هیچی نمیدونم
۲روز بعد....
ا/ت: هوسوکا میشه امروز بریم پیش یونگی؟
هوسوک: اتفاقی افتاده؟
ا/ت: خب دلم براش شور میزنه دو روزه که زنگ نزده ، بهم گفت تحت هیچ شرایطی باهاش تماس نگیرم ولی الان خیلی نگرانشم.
هوسوک: نگران نباش کوچولو امروز خودم میرم یه سر بهش بزنم.
ا/ت: میشه منم بیا؟
هوسوک: آخه میترسم کسایی که دنبالتن اون دور و اطراف باشن ، امروزو خودم میرم اگه شد یا یونگی رو میارم اینجا یا تورو میبرم پیشش.
ا/ت: باشه.
راوی: بعد از اینکه صحبتشون تموم شد آیفون به صدا در اومد و پشت سر هم زنگ میخورد هوسوک با عجله رفت تا ببینه کیه.
درو باز کرد که....
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۱۴.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.