زیر سایه ی آشوبگر p33

حس میکردم هر لحظه ممکنه فکم بشکنه .....داشتم به مرز خفگی میرسیدم که فشار دشتش برداشته شد
چند ثانیه طول کشید تا به خودم بیام
اون سوکجین نبود که داشت با اون مرد کتک کاری میکرد؟؟
از لحاظ هیکلی به یه اندازه درشت بودن ولی اون مرد مشکی پوش قوی تر بود
مرد مشتی به پهلوی سوکجین زد همونجایی که چاقو خورده بود و این باعث شد از درد خم بشه
مرد از فرصت استفاده کرد و سریع به سمتی دوید و سوار ماشین مشکی ای شد
رفتم سمت سوکجین:
_حالت..حالت خوبه؟؟
شتاب زده سرش رو آورد بالا:
_بلایی سرت نياورد؟
دستشو جلو آورد و گوشه لبم گذاشت :
_داره خون میاد...باید بریم درمانگاه
دستمو روی دستش گذاشتم :
_چیزی نیست..من خوبم
یهو یاد جاناتان افتادم....رفتم جلوی ماشین و زدم یه طرف صورتش:
_جاناتان؟؟..جاناتان حالت خوبه...صدای منو میشنوی؟
جوابی ازش نشنیدم دستمو بردم زیر سرش که دستم خیس شد
اوه نه
_سوکجینننن..خواهش میکنم بیا کمک ..ممکنه سرش شکسته باشه
_این کیه؟
_جاناتانه همونی که بهت گفتم تو این پرونده کمکم میکنه....الان وقت این حرفا نیست کمک کن بزاریمش تو ماشین
سوکجین پشت فرمون نشست و راه افتاد سمت خونه
وقتی رسیدیم سر جاناتان رو پانسمان کردم...خداروشکر جراحت زیادی نداشت
بعد از پانسمانش رفتم دستشویی