شاهزاده اهریمن پارت 35
لعنتی، چرا هر کتابی ک میخوام باید دو متر بالاتر باشه حالا یکی مث من ک قدش نمیرسه باید چ غلطی کنه. رو پنجه پاهام بلند شدم ولی حتی سر انگشتامم بهش نرسید خودمو چسبوندم ب قفسه بیشتر بلند شدم، برا ی لحظه سرم گیج رفت تعادلم رو از دست دادم طبق واکنشات بدنی اولین چیزی ک اومد دستمو گرفتم ک از بخت بدم اون چیز قفسه های کتاب بود، گرفتن قفسه ها همانا و پرس شدن منم همانا.. از ترس برخود قفسه و کتابا چشامو محکم بستم، چند لحظه ک گذشت دیدم ن واقعا هیچی نشد ن من رو زمین افتادم و ن خبری از افتادن قفسه هست. یکی از چشامو باز کردم، هـــــــن چی شد الان؟ این چرا تو حلق منه؟ یکم نگاش کردم دیدم با ی دست کمرمو گرفته با ی دست دیگه قفسه رو.
×: همیشه اینقدر دردسر درست میکنی؟ یا فقط من تو موقعیت های دردسر سازت سر میرسم؟
شرایطی ک توش بودیم یکم خاک برسری بود برا همین فورا دستش رو از کمرم جدا کردم
+: خب میدونی آممم چیز اره این اتفاق های برای هرکسی ممکنه پیش بیاد اممم ممنون و خدافظ.
فوری پشت کردم برم پیش برنا
×: آرمیا..
سرجام خشک شدم همیشه همینه هروقت صدام میکنه مور مورم میشه. حرکتش رو پشت سرم حس کردم، ی ثانیه بعد جلوم قرار گرفت.
×: بگیرش.
+: چی؟؟
×: مگه برا این اینهمه دردسر نکشیدی، خب بگیرش.
ی نگاه ب دستش انداختم، همون کتاب بی صاحب شده بود ک میخواستم. از دستش گرفتم
+: عاام ممنون.
دلم نمیخواست بیشتر از این اونجا بمونم، سریع از کنارش رد شدم خودمو ب برنا رسوندم، صندلی رو از پشت میز کشیدم بیرون ولو شدم روش..
+: خدایااا آخه چرااا هان بگو چرااا این همه گند کاری بخدا نوبره از همه بدتر چرا هرچی گند کاریه باید جلوی این بشر اتفاق بیوفته؟
انگار ن انگار دارم باهاش حرف میزنم خیلی ریلکس کتابش رو ورق میزد. کتابو از دستش کشیدم
+: بـــــرنا با تو ام کره خــــر.
کثافت باز رفته رو اون حالت رو مخیش، ی نگاه ب چپممی بهم انداخت
برنا: باز جلوی ویهان سوتی دادی؟
+: تو از کجا فهمیدی ویهانه؟
برنا: همین الان گفتی چرا هرسری باید جلوی این گند بالا بیاری و تو همیشه جلوی اونه ک درحال گند زدنی بعدشم اینکه اگه جلوی ی نفر دیگه خراب کاری میکردی با اون زبون صد متریت همه چیو مینداختی گردن اون خدا زده ای ک شاهد ماجرا بوده حتی اگه اونجا فقط نقش مترسکو داشته باشه تو فقط جلوی ویهان ب پت پت میوفتی و زبونت از کار میوفته از بس گند بالا اوردی جلوش ک اون رگ پرو گریت هم جلوش کم اورده. درضمن دیدمش ک اومد.
+: زهرمااار، نمیشد از اول بگی ک دیدیش حتما باید اینقدر چیز بارم میکردی؟ تازشم من واسه سوتیام نیست ک ازش خجالت میکشم فقط بخاطر همون روزای اول مدرست ک ی بار اومد خونه مون، اون با نیت خوب اومد خواست باهام دوست بشه ولی من اون حرفارو کوبوندم تو صورتش درصورتی ک میتونستم خیلی بهتر و موأدبانه تر باهاش صحبت کنم. اون روز فکر میکردم حتما تلافی حرفی ک زدم رو درمیاره ولی ن تنها اینکارو نکرد بلکه سر قولی ک بهم داده بود موند، نمیدونم چرا براچی و دقیقا چیکار کرد ک دیگه رایان و آیهان کاریم نداشتن وب طرز شگفت آوری هروقت ک تو دردسر میوفتم ی جوری هست ک کمکم کنه و خب باید بگم ک من آرامش الانم رو مدیون اونم.
برنا: خیل خب حالا نیمخواد بری تو حس از فازت دربیا و بقیه تستارو بزن.
+: بروبابا توهم من اینجا از گشنگی و خستگی دارم میمیرم بعد تو میگی تست بزنممم.مگه من مث تو کم عقلم ک ب خودم گشنگی بدم بخاطر چندتا دونه تست از قدیم گفتن اول غذا بعد هر کوفت و زهرمار دیگه الانم پاشو بریم ی چی کوفت کنیم، تازه این افتخارو بهت میدم ک مهمون من باشی.
برنا: برو گمشو ک هروقت ب حساب تو میریم فقط فلافل ب خوردم میدی از بس فلافل خوردم دیگه باد کردم حالا اگه من دوبار ی چیز تکاری بگیرم صدتا چیز بارم میکنی.
+: از خداتم باشه، من هرکسیو مهمون نمیکنم.
×: آقا من نمیخوام تو منو مهمون کنی پاشو خودم ی چی میگرم کوفت کنی ک از شر فلافلای تو یکی راحت بشم.. اون نیش صاب مردتم ببند..
×: همیشه اینقدر دردسر درست میکنی؟ یا فقط من تو موقعیت های دردسر سازت سر میرسم؟
شرایطی ک توش بودیم یکم خاک برسری بود برا همین فورا دستش رو از کمرم جدا کردم
+: خب میدونی آممم چیز اره این اتفاق های برای هرکسی ممکنه پیش بیاد اممم ممنون و خدافظ.
فوری پشت کردم برم پیش برنا
×: آرمیا..
سرجام خشک شدم همیشه همینه هروقت صدام میکنه مور مورم میشه. حرکتش رو پشت سرم حس کردم، ی ثانیه بعد جلوم قرار گرفت.
×: بگیرش.
+: چی؟؟
×: مگه برا این اینهمه دردسر نکشیدی، خب بگیرش.
ی نگاه ب دستش انداختم، همون کتاب بی صاحب شده بود ک میخواستم. از دستش گرفتم
+: عاام ممنون.
دلم نمیخواست بیشتر از این اونجا بمونم، سریع از کنارش رد شدم خودمو ب برنا رسوندم، صندلی رو از پشت میز کشیدم بیرون ولو شدم روش..
+: خدایااا آخه چرااا هان بگو چرااا این همه گند کاری بخدا نوبره از همه بدتر چرا هرچی گند کاریه باید جلوی این بشر اتفاق بیوفته؟
انگار ن انگار دارم باهاش حرف میزنم خیلی ریلکس کتابش رو ورق میزد. کتابو از دستش کشیدم
+: بـــــرنا با تو ام کره خــــر.
کثافت باز رفته رو اون حالت رو مخیش، ی نگاه ب چپممی بهم انداخت
برنا: باز جلوی ویهان سوتی دادی؟
+: تو از کجا فهمیدی ویهانه؟
برنا: همین الان گفتی چرا هرسری باید جلوی این گند بالا بیاری و تو همیشه جلوی اونه ک درحال گند زدنی بعدشم اینکه اگه جلوی ی نفر دیگه خراب کاری میکردی با اون زبون صد متریت همه چیو مینداختی گردن اون خدا زده ای ک شاهد ماجرا بوده حتی اگه اونجا فقط نقش مترسکو داشته باشه تو فقط جلوی ویهان ب پت پت میوفتی و زبونت از کار میوفته از بس گند بالا اوردی جلوش ک اون رگ پرو گریت هم جلوش کم اورده. درضمن دیدمش ک اومد.
+: زهرمااار، نمیشد از اول بگی ک دیدیش حتما باید اینقدر چیز بارم میکردی؟ تازشم من واسه سوتیام نیست ک ازش خجالت میکشم فقط بخاطر همون روزای اول مدرست ک ی بار اومد خونه مون، اون با نیت خوب اومد خواست باهام دوست بشه ولی من اون حرفارو کوبوندم تو صورتش درصورتی ک میتونستم خیلی بهتر و موأدبانه تر باهاش صحبت کنم. اون روز فکر میکردم حتما تلافی حرفی ک زدم رو درمیاره ولی ن تنها اینکارو نکرد بلکه سر قولی ک بهم داده بود موند، نمیدونم چرا براچی و دقیقا چیکار کرد ک دیگه رایان و آیهان کاریم نداشتن وب طرز شگفت آوری هروقت ک تو دردسر میوفتم ی جوری هست ک کمکم کنه و خب باید بگم ک من آرامش الانم رو مدیون اونم.
برنا: خیل خب حالا نیمخواد بری تو حس از فازت دربیا و بقیه تستارو بزن.
+: بروبابا توهم من اینجا از گشنگی و خستگی دارم میمیرم بعد تو میگی تست بزنممم.مگه من مث تو کم عقلم ک ب خودم گشنگی بدم بخاطر چندتا دونه تست از قدیم گفتن اول غذا بعد هر کوفت و زهرمار دیگه الانم پاشو بریم ی چی کوفت کنیم، تازه این افتخارو بهت میدم ک مهمون من باشی.
برنا: برو گمشو ک هروقت ب حساب تو میریم فقط فلافل ب خوردم میدی از بس فلافل خوردم دیگه باد کردم حالا اگه من دوبار ی چیز تکاری بگیرم صدتا چیز بارم میکنی.
+: از خداتم باشه، من هرکسیو مهمون نمیکنم.
×: آقا من نمیخوام تو منو مهمون کنی پاشو خودم ی چی میگرم کوفت کنی ک از شر فلافلای تو یکی راحت بشم.. اون نیش صاب مردتم ببند..
۸.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.