بوکسر دوست داشتنی:)
بوکسر دوست داشتنی:)
p29
کوک: اکی میبینمت..
"صبح"
"ویو ا.ت"
"با نوری که به چشمم خورد چشمام رو باز کردم..ساعت ۱۰ بود! بلند شدم و تمام کار های لازم رو انجام دادم...
الان باید برم کوک رو بیدار کنم..ما از الان دوتا پارتنر به حساب میایم(پوزخند)"
میره توی اتاق کوک..پرده کشیده شده بود واتاق نسبتا تاریک بود..کوک خودش رو ولو کرده بود روی تخت با تن برهنه و یه شلوارک مشکی نسبتا کوتاه..ا.ت میره سمت پرده و پرده رو میکشه و نور خورشید میزنه توی اتاق..کوک چشم هاش رو میماله و آروم بیدار میشه..
ا.ت: آقا خرگوشه..صبح شده(لبخند)
کوک: آقا خرگوشه رو از کجا اوردی ؟(نیشخند)
ا.ت: هوممم...از روی قیافه ی کیوتت(چشمک)
کوک: ببینم...چرا اینطوری رفتار میکنی ؟
ا.ت: اوم.. عزیزم فراموش کردی؟صبح شده و..!
کوک: آهان......گرفتم...............پارتنر!
ا.ت: یس..پایین منتظرت میمونم دد..
کوک: نه...(جدی)نگو..
ا.ت: اوم...چرا د..
کوک: ا.ت(بلند)میخوای دوباره به وضع دیشب بیفتم؟(جدی)اصلا میدونی چقدر حس بدیه؟قسم میخورم اگه تحریکم کنی کاری کنم که مث پنگوئن راه بری..چون دیگه کنترلم رو از دست میدم(لبخند شیطانی)
ا.ت: ...
ا.ت: *سرشو میندازه پایین و میره*
کوک: هوف...از دست تو..لعنتی تا کی باید صبر کنم(برای اعتراف)
"ساعت ۴ و ۳۰"
"ویو توی کافه ته و کوک"
ته: چخبر کوک..
کوک: سلامتی ته...خب چه مشورتی میخوای؟
ته: او...تند نرو،،چی میخوری؟
کوک: هات چاکلت..
ته: اوهوم..پس منم همین و میخورم!!
"بعد سفارش"
ته: خب..راستش میخوام به بینا پیشنهاد نامزدی بدم..و خب نمیدونم چطور و کجا و کِی..
کوک: همه چی با من...فقط زمانش برای آخر هفته چطوره؟ اینکه چطور بهش بگی و مکانش با من!!
ته: عالیه...ازت ممنونم..فقط چطوره همون موقع توهم به ا.ت اعتراف کنی ؟شایدم زودترررر(لبخند مرموز)
کوک: ته بس کن...خودم توی یه موقعیت خوب بهش میگم..فقط امیدوارم ردم نکنه!!
ته: هی پسر..چرا نگرانی؟اونم تورو دوست داره..مطمئنم
کوک: هوم..امیدوارم..
ته: خب دیگ..من باید برم..فعلا!
کوک: فعلا!
p29
کوک: اکی میبینمت..
"صبح"
"ویو ا.ت"
"با نوری که به چشمم خورد چشمام رو باز کردم..ساعت ۱۰ بود! بلند شدم و تمام کار های لازم رو انجام دادم...
الان باید برم کوک رو بیدار کنم..ما از الان دوتا پارتنر به حساب میایم(پوزخند)"
میره توی اتاق کوک..پرده کشیده شده بود واتاق نسبتا تاریک بود..کوک خودش رو ولو کرده بود روی تخت با تن برهنه و یه شلوارک مشکی نسبتا کوتاه..ا.ت میره سمت پرده و پرده رو میکشه و نور خورشید میزنه توی اتاق..کوک چشم هاش رو میماله و آروم بیدار میشه..
ا.ت: آقا خرگوشه..صبح شده(لبخند)
کوک: آقا خرگوشه رو از کجا اوردی ؟(نیشخند)
ا.ت: هوممم...از روی قیافه ی کیوتت(چشمک)
کوک: ببینم...چرا اینطوری رفتار میکنی ؟
ا.ت: اوم.. عزیزم فراموش کردی؟صبح شده و..!
کوک: آهان......گرفتم...............پارتنر!
ا.ت: یس..پایین منتظرت میمونم دد..
کوک: نه...(جدی)نگو..
ا.ت: اوم...چرا د..
کوک: ا.ت(بلند)میخوای دوباره به وضع دیشب بیفتم؟(جدی)اصلا میدونی چقدر حس بدیه؟قسم میخورم اگه تحریکم کنی کاری کنم که مث پنگوئن راه بری..چون دیگه کنترلم رو از دست میدم(لبخند شیطانی)
ا.ت: ...
ا.ت: *سرشو میندازه پایین و میره*
کوک: هوف...از دست تو..لعنتی تا کی باید صبر کنم(برای اعتراف)
"ساعت ۴ و ۳۰"
"ویو توی کافه ته و کوک"
ته: چخبر کوک..
کوک: سلامتی ته...خب چه مشورتی میخوای؟
ته: او...تند نرو،،چی میخوری؟
کوک: هات چاکلت..
ته: اوهوم..پس منم همین و میخورم!!
"بعد سفارش"
ته: خب..راستش میخوام به بینا پیشنهاد نامزدی بدم..و خب نمیدونم چطور و کجا و کِی..
کوک: همه چی با من...فقط زمانش برای آخر هفته چطوره؟ اینکه چطور بهش بگی و مکانش با من!!
ته: عالیه...ازت ممنونم..فقط چطوره همون موقع توهم به ا.ت اعتراف کنی ؟شایدم زودترررر(لبخند مرموز)
کوک: ته بس کن...خودم توی یه موقعیت خوب بهش میگم..فقط امیدوارم ردم نکنه!!
ته: هی پسر..چرا نگرانی؟اونم تورو دوست داره..مطمئنم
کوک: هوم..امیدوارم..
ته: خب دیگ..من باید برم..فعلا!
کوک: فعلا!
۱۷.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.