Part 13
Part 13
مرده: ببخشید رئیس نیستن
کای: چیکارشون داری؟
مرده: جلسه داریم
یونگی: الان میام
سویا ویو
صداشو شنیدم به طرف سندلی نگاه کردم که سندلی چرخید سمت در و من برای اولین بار من قاتل مادرم رو دیدم یه مرد نسبتا قد بلند با کت و سوار مشکی چرا دروغ ولی روش کراش زدم صبر کن داری چی میگی تو باید اونو بکشی اون باید عاشق تو بشه نه اون
یونگی: میتونی بری ( به اون مرده)
مرده: چشم
سویا ویو
بعد یه نگاهش رو به طرف من آورد که چشم تو چشم شدیم که به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم ولی اون همچنان داشت بهم نگاه میکرد که بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و رفت به طرف در یعنی تمام این مدت اینجا بود؟ چرا خودش رو بهم نشون نداد؟
یونگی ویو
یه لحظه بهش نگاه کردن واقعا زیبا بود یه چند لحظه بهش نگاه کردم خجالت کشیده بود ولی من برام مهمه نبود بعد چند مین به خودم اومدم از جام بلند شدم و به طرف در حرکت کردم سمت جلسه
* پرش زمان*
یونگی ویو
جلسه تموم شد به طرف اتاقم حرکت کردم درو باز کردم که دیدم سویا غرق در کارش بود و اصلا متوجه من نشد رفتم جلو ولی بازم متوجه نشد برای همین از کنارش رد شدم رفتم و کتم رو برداشتم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ شب بود
یونگی: دیگه میتونی بری
سویا ویو
داشتم کار میکردم اصلا متوجه حضورش نشدم که با صداش به خودم اومدم از جام بلند شدم
سویا: ببخشید اصلا متوجه نشدم کی اومدین
یونگی: اشکالی نداره بهتره دیگه بری دیر وقته
سویا: ولی اینا هنوز مونده
یونگی: اونا که همش مال امروز نیست
سویا: آهان باشه
.....
ادامه دارد....
مرده: ببخشید رئیس نیستن
کای: چیکارشون داری؟
مرده: جلسه داریم
یونگی: الان میام
سویا ویو
صداشو شنیدم به طرف سندلی نگاه کردم که سندلی چرخید سمت در و من برای اولین بار من قاتل مادرم رو دیدم یه مرد نسبتا قد بلند با کت و سوار مشکی چرا دروغ ولی روش کراش زدم صبر کن داری چی میگی تو باید اونو بکشی اون باید عاشق تو بشه نه اون
یونگی: میتونی بری ( به اون مرده)
مرده: چشم
سویا ویو
بعد یه نگاهش رو به طرف من آورد که چشم تو چشم شدیم که به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم ولی اون همچنان داشت بهم نگاه میکرد که بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و رفت به طرف در یعنی تمام این مدت اینجا بود؟ چرا خودش رو بهم نشون نداد؟
یونگی ویو
یه لحظه بهش نگاه کردن واقعا زیبا بود یه چند لحظه بهش نگاه کردم خجالت کشیده بود ولی من برام مهمه نبود بعد چند مین به خودم اومدم از جام بلند شدم و به طرف در حرکت کردم سمت جلسه
* پرش زمان*
یونگی ویو
جلسه تموم شد به طرف اتاقم حرکت کردم درو باز کردم که دیدم سویا غرق در کارش بود و اصلا متوجه من نشد رفتم جلو ولی بازم متوجه نشد برای همین از کنارش رد شدم رفتم و کتم رو برداشتم به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ شب بود
یونگی: دیگه میتونی بری
سویا ویو
داشتم کار میکردم اصلا متوجه حضورش نشدم که با صداش به خودم اومدم از جام بلند شدم
سویا: ببخشید اصلا متوجه نشدم کی اومدین
یونگی: اشکالی نداره بهتره دیگه بری دیر وقته
سویا: ولی اینا هنوز مونده
یونگی: اونا که همش مال امروز نیست
سویا: آهان باشه
.....
ادامه دارد....
۲۷۶
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.