پارت هشت
پارت هشت
ویو مینجو
از باغ خارج شدم و به سمت ایستگاه اتوبوس نزدیک اونجا رفتم که یدفه حس کردم یکی داره پشت سرم راه میاد و با تند کردن قدم هام قدم هایش تند تر میشه برای همین از ترس شروع کردم به دویدن که یدفه دستمو گرفت و داخل کوچه تاریکی کشوند
مینجو:ولم...ک..کننن
یکدفعه ماسکش رو داد پایین که فهمیدم یوسانگه
مینجو:یوسانگ....توروخدا..ولم.کننن
یوسانگ:من هنوز دوست دارم و قرار نیست ولت کنم تا جایی بری و از هیچکسی هم نمیترسم
ویو مینجو
یدقه یکی اومد و با مشت کوبید تو صورت یوسانگ که پرت شد زمین
سونگهون: از من چی...از منم نمیترسی عوضی ؟ بیا بریم مینجو
ویو مینجو
سونگهون دستمو کشید و برد تو ماشینش و واقعا تمام این مدت برام سوال بود که چرا آنقدر مراقبمه
سونگهون: حالت خوبه؟اسیب ندیدی؟
مینجو:نه..خوبم
سونگهون:فک کنم باید برای این پسره ی اشغال یه پرونده تشکیل بدم کاری کنم دیگه از این غلطا نکنه
مینجو: مهم نیس
سونگهون: مهم نیس؟یعنی واقعا برات مهم نیس عین دزدا یدفه ببردت توی یه کوچه تاریک و تحدیدت کنه؟
مینجو: چرا خودم میترسم و برام مهمه ولی به تو ربطی نداره و دوست ندارم برات دردسر بشه
سونگهون: چرا فکر میکنی به من ربطی نداره؟و اینکه اگه قرار بود دردسری برام درست نشه پلیس نمیشدم
مینجو:آخه مگه تو چیکاره ی منی
سونگهون:من چیکارتم اره؟میخوای بدونی
مینجو به نشانه تایید سرشو تکون داد
ویو مینجو
یدقه سونگهون دستامو بین دوتا دستاش گرفت
سونگهون: مینجو من عاشقتم..من تمام این مدت از چهار سال پیش دوست داشتم و هیچوقت دوست نداشتم بهت آسیبی برسه
ویو مینجو
یدفه رفتم تو شک و به خودم گفتم مگه ممکنه مگه میشه بعد چهارررر سال؟اون موقع هم میخواستم بگم که دوستش دارم هم میترسیدم برای همین ماجرا رو پیچوندم
و یدفه دیدم اوتوبوس دقیقا روبه روی ماشین سونگهون جلوی ایستگاه اوتوبوس وایساد
بقیش پارت بعد
ویو مینجو
از باغ خارج شدم و به سمت ایستگاه اتوبوس نزدیک اونجا رفتم که یدفه حس کردم یکی داره پشت سرم راه میاد و با تند کردن قدم هام قدم هایش تند تر میشه برای همین از ترس شروع کردم به دویدن که یدفه دستمو گرفت و داخل کوچه تاریکی کشوند
مینجو:ولم...ک..کننن
یکدفعه ماسکش رو داد پایین که فهمیدم یوسانگه
مینجو:یوسانگ....توروخدا..ولم.کننن
یوسانگ:من هنوز دوست دارم و قرار نیست ولت کنم تا جایی بری و از هیچکسی هم نمیترسم
ویو مینجو
یدقه یکی اومد و با مشت کوبید تو صورت یوسانگ که پرت شد زمین
سونگهون: از من چی...از منم نمیترسی عوضی ؟ بیا بریم مینجو
ویو مینجو
سونگهون دستمو کشید و برد تو ماشینش و واقعا تمام این مدت برام سوال بود که چرا آنقدر مراقبمه
سونگهون: حالت خوبه؟اسیب ندیدی؟
مینجو:نه..خوبم
سونگهون:فک کنم باید برای این پسره ی اشغال یه پرونده تشکیل بدم کاری کنم دیگه از این غلطا نکنه
مینجو: مهم نیس
سونگهون: مهم نیس؟یعنی واقعا برات مهم نیس عین دزدا یدفه ببردت توی یه کوچه تاریک و تحدیدت کنه؟
مینجو: چرا خودم میترسم و برام مهمه ولی به تو ربطی نداره و دوست ندارم برات دردسر بشه
سونگهون: چرا فکر میکنی به من ربطی نداره؟و اینکه اگه قرار بود دردسری برام درست نشه پلیس نمیشدم
مینجو:آخه مگه تو چیکاره ی منی
سونگهون:من چیکارتم اره؟میخوای بدونی
مینجو به نشانه تایید سرشو تکون داد
ویو مینجو
یدقه سونگهون دستامو بین دوتا دستاش گرفت
سونگهون: مینجو من عاشقتم..من تمام این مدت از چهار سال پیش دوست داشتم و هیچوقت دوست نداشتم بهت آسیبی برسه
ویو مینجو
یدفه رفتم تو شک و به خودم گفتم مگه ممکنه مگه میشه بعد چهارررر سال؟اون موقع هم میخواستم بگم که دوستش دارم هم میترسیدم برای همین ماجرا رو پیچوندم
و یدفه دیدم اوتوبوس دقیقا روبه روی ماشین سونگهون جلوی ایستگاه اوتوبوس وایساد
بقیش پارت بعد
۳۰۳
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.