p9
ویو ات
یکی از لباسای قشنگ مامانمو که از مادر ناتنیم کش رفته بودمو برداشتم و پوشیدم موهامو شونه کردمو گردنبند مامانمو انداختم اجوما اومد تو
اجوما: دخترم میخوای با ارباب بری بیرون؟ وای چه خوشگل شدی باورم نمیشه بدون ارایش انقدر خوشگلی
ات: بله میخوام با اربـ یعنی تهیونگ برم بیرون ممنون که ازم تعریف کردی.... فکر کنم دیگه امادم
اجوما: تاحالا بقیه رو مجبور نکرده بودن با اسم کوچیک صداش کنن حتما خیلی براش مهمی
ات: واقعا؟
اجوما: از وقتی اوندی اینجا فهمیدم با بقیه فرق داری حالا بیا تو اتاقم کارت دارم
ات: باشه
حوصله ندارم انقدر بنویسم خلاصشو بگم که اجوما ات رو آرایش کرد و ات با اینکه خیلی خوشگل بود خوشگل تر هم شد
ته: اماده ای؟
ات: بله اومدم
...
ات:... اقا... اقا... تهیونگ
ته: بله چیه
ات: ببخشید الان چند دقیقه هست بهم زل زدین مشکلی پیش اومده
ته: ها نه فقطـ... هیچی بیا بریم
...
ته: خریدی داری؟
ات: نه فقط به خاطرم شما اومدم
ته: خوبه منم خریدی ندارم فقط اومدم برای تو خرید کنم بیا بریم ببرمت یه جایی
ات: باشه... تهیونگ
ته: رسیدیم
ات: واووووو اینحا محشره چه لباسای زیبایی
ته: هر چند تا که دوست داشتی بر دار
ات: ولی خوب اینا خیلی گرونن
ته: تو یه دختر از خانواده خیلی پولداری نباید این حرفو بزنی اصلا ولش کن خودم واست انتخاب میکنم نترس سلیقم خوبه فقط باید چندتا رو پرو کنی
ات: ممنون
دوباره من اومدم خلاصه کلی چیز میز خریدن و رفتن رستوران
ته: دیدم خیلی غذا نمیخوری حالا مجبوری بخوری
ات: شما خیلی مهربونین اولین بار که دیدمتون فکر میکردم آدم سردی هستین... وای معذرت میخوام
ته: نه عذر خواهی لازم نیست خودمم میدونم منم فکر کردم تو دنبال پول و ثروتی
ات: نه من اینطور نیستم ولی تهیونگ قول میدم یه روز هر چی لازمه بهت میگم فقط زمان نیاز دارم داوری خاطرات...
ته: ات... ات... حالت خوبه... ات...
این داستان ادامه دارد
نظرتون چیه بعد از تموم شدن این فیک یه خبر باحال دارم براتون پس لایک و فالو فراموش نشه
یکی از لباسای قشنگ مامانمو که از مادر ناتنیم کش رفته بودمو برداشتم و پوشیدم موهامو شونه کردمو گردنبند مامانمو انداختم اجوما اومد تو
اجوما: دخترم میخوای با ارباب بری بیرون؟ وای چه خوشگل شدی باورم نمیشه بدون ارایش انقدر خوشگلی
ات: بله میخوام با اربـ یعنی تهیونگ برم بیرون ممنون که ازم تعریف کردی.... فکر کنم دیگه امادم
اجوما: تاحالا بقیه رو مجبور نکرده بودن با اسم کوچیک صداش کنن حتما خیلی براش مهمی
ات: واقعا؟
اجوما: از وقتی اوندی اینجا فهمیدم با بقیه فرق داری حالا بیا تو اتاقم کارت دارم
ات: باشه
حوصله ندارم انقدر بنویسم خلاصشو بگم که اجوما ات رو آرایش کرد و ات با اینکه خیلی خوشگل بود خوشگل تر هم شد
ته: اماده ای؟
ات: بله اومدم
...
ات:... اقا... اقا... تهیونگ
ته: بله چیه
ات: ببخشید الان چند دقیقه هست بهم زل زدین مشکلی پیش اومده
ته: ها نه فقطـ... هیچی بیا بریم
...
ته: خریدی داری؟
ات: نه فقط به خاطرم شما اومدم
ته: خوبه منم خریدی ندارم فقط اومدم برای تو خرید کنم بیا بریم ببرمت یه جایی
ات: باشه... تهیونگ
ته: رسیدیم
ات: واووووو اینحا محشره چه لباسای زیبایی
ته: هر چند تا که دوست داشتی بر دار
ات: ولی خوب اینا خیلی گرونن
ته: تو یه دختر از خانواده خیلی پولداری نباید این حرفو بزنی اصلا ولش کن خودم واست انتخاب میکنم نترس سلیقم خوبه فقط باید چندتا رو پرو کنی
ات: ممنون
دوباره من اومدم خلاصه کلی چیز میز خریدن و رفتن رستوران
ته: دیدم خیلی غذا نمیخوری حالا مجبوری بخوری
ات: شما خیلی مهربونین اولین بار که دیدمتون فکر میکردم آدم سردی هستین... وای معذرت میخوام
ته: نه عذر خواهی لازم نیست خودمم میدونم منم فکر کردم تو دنبال پول و ثروتی
ات: نه من اینطور نیستم ولی تهیونگ قول میدم یه روز هر چی لازمه بهت میگم فقط زمان نیاز دارم داوری خاطرات...
ته: ات... ات... حالت خوبه... ات...
این داستان ادامه دارد
نظرتون چیه بعد از تموم شدن این فیک یه خبر باحال دارم براتون پس لایک و فالو فراموش نشه
۹.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.