␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و سوم:
بعد بازوی ریندو رو گرفت و به تخت برگردوندش:گرسنته؟
ریندو وز وز کرد:یکمی اره-برنج میخوام!
سانزو پرسید:اونایی که کتکت زدن-پیداشون کردن!
ریندو به سقف زل زد-به سفیدی کامل روی سقف و آه کشید:این یعنی تومان، تنجیکو رو واقعا مثل خیانتکارهای واقعی میبینه!
سانزو خودشو جلو کشید و روی صندلی نشست:نه،نزاشتن خبرش پخش شه-اما این مهم نیست!
دست ریندو رو گرفت و انگشتهاش رو فشرد:اونجا چیکار میکردی؟
ریندو نگاهشو از سقف نگرفت،گفت:تلفنت کجاست؟
سانزو نفسشو بیرون داد:ازم دزدیدنش-سه چهار روز پیش...
خوبه-ریندو قصد نداشت بگه که چطور سر از اونجا دراورده،دلش نمیخواست...یا فکر میکرد که نمیتونه!
اصلا چی میگفت؟!
چطور به بقیه توضیح میداد که چون سانزو گفته،مثل توله سگ بدو بدو راه افتادم!
ترجیح میداد بمیره اما خودشو کوچیک نکنه...
چشماشو بست اما فشار روی دستش بیشتر شد:فکر کردم مردی...!
چشماشو به سانزو دوخت و اون ادامه داد:کوکو پیشم بود-تا فهمیدم چی شد خودمو رسوندم!
راست میگفت،از چهره و نگاه توی چشماش پیدا بود و رین،لازم نبود حتی بهش نگاه کنه تا صداقتو از توی صداش بشنوه،پس زیره لب زمزمه کرد:ممنون!
صورتشو به چپ برگردوند و سانزو تخت رو دور زد تا توی دیدش باشه:تشکرتو نمیخوام،بگو اونجا چیکار میکردی؟!
ریندو دوباره سرشو چرخوند و اینبار،سانزو فکشو نگه داشت:ریندو!
چهرهی ریندو جمع شد و لب پاره شدهش سوخت:ول کن سانزو-از بدشناسیم بود!
سانزو،به لبهی تخت تکیه داد و با حرص خندید:بدشانسی...هه!
فقط بهم بگو واسه چه کوفتی اونجا بودی-
صدای زنگ تلفن توی اتاق پیچید و سانزو،با اخم و بدخلقی تلفن ریندو رو از جیب هودیش بیرون کشید:ایزاناست!
گفت و جواب داد و ریندو،همزمان و با تشر نیمخیز شد:اون تلفن منه-دست تو چیکار...
اما حرکت ناگهانیش،به دندههای آسیب دیدش فشار وارد کرد و نفسشو بند اورد-سانزو از گوشهی چشم بهش چشم غره رفت و دستشو روی سینش فشار داد تا به تخت بچسبه و حرکت نکنه و با دست دیگه تلفن رو نگه داشت:ایزانا...!
ایزانا پشت خط جمله ای رو گفت که سانزو خوشش نیومد-از روی تخت بلند شد و تقریبا داد زد:من؟
و از اتاق بیرون رفت-نیم ساعت بعد
در یکهو باز شد و ریندو،با صورت سرخ روبه روی ریندو وایساد:تو بخاطر من پاشدی رفتی اونجا؟
ریندو روی آرنج خودشو بالا کشید و دستشو به سمت سانزو گرفت:گوشیمو بده!
با اینحال سانزو زیره دستش زد و بهش نزدیک تر شد:ریندو-تو بخاطر من پاشدی رفتی معبد؟
رین،با اینکه نمیخواست اعتراف کنه اما سرشو تکون داد و داد سانزو بلند شد-ریندو نمیدونست سانزو از چی عصبانیه،از اون یا از خودش!
ولی وقتی در اتاق باز شد و ران و ایزانا و مایکی داخل شدن-جوابشو سوالاشو گرفت
مایکی،اومد و کنارش وایستاد:تعریف کن!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و سوم:
بعد بازوی ریندو رو گرفت و به تخت برگردوندش:گرسنته؟
ریندو وز وز کرد:یکمی اره-برنج میخوام!
سانزو پرسید:اونایی که کتکت زدن-پیداشون کردن!
ریندو به سقف زل زد-به سفیدی کامل روی سقف و آه کشید:این یعنی تومان، تنجیکو رو واقعا مثل خیانتکارهای واقعی میبینه!
سانزو خودشو جلو کشید و روی صندلی نشست:نه،نزاشتن خبرش پخش شه-اما این مهم نیست!
دست ریندو رو گرفت و انگشتهاش رو فشرد:اونجا چیکار میکردی؟
ریندو نگاهشو از سقف نگرفت،گفت:تلفنت کجاست؟
سانزو نفسشو بیرون داد:ازم دزدیدنش-سه چهار روز پیش...
خوبه-ریندو قصد نداشت بگه که چطور سر از اونجا دراورده،دلش نمیخواست...یا فکر میکرد که نمیتونه!
اصلا چی میگفت؟!
چطور به بقیه توضیح میداد که چون سانزو گفته،مثل توله سگ بدو بدو راه افتادم!
ترجیح میداد بمیره اما خودشو کوچیک نکنه...
چشماشو بست اما فشار روی دستش بیشتر شد:فکر کردم مردی...!
چشماشو به سانزو دوخت و اون ادامه داد:کوکو پیشم بود-تا فهمیدم چی شد خودمو رسوندم!
راست میگفت،از چهره و نگاه توی چشماش پیدا بود و رین،لازم نبود حتی بهش نگاه کنه تا صداقتو از توی صداش بشنوه،پس زیره لب زمزمه کرد:ممنون!
صورتشو به چپ برگردوند و سانزو تخت رو دور زد تا توی دیدش باشه:تشکرتو نمیخوام،بگو اونجا چیکار میکردی؟!
ریندو دوباره سرشو چرخوند و اینبار،سانزو فکشو نگه داشت:ریندو!
چهرهی ریندو جمع شد و لب پاره شدهش سوخت:ول کن سانزو-از بدشناسیم بود!
سانزو،به لبهی تخت تکیه داد و با حرص خندید:بدشانسی...هه!
فقط بهم بگو واسه چه کوفتی اونجا بودی-
صدای زنگ تلفن توی اتاق پیچید و سانزو،با اخم و بدخلقی تلفن ریندو رو از جیب هودیش بیرون کشید:ایزاناست!
گفت و جواب داد و ریندو،همزمان و با تشر نیمخیز شد:اون تلفن منه-دست تو چیکار...
اما حرکت ناگهانیش،به دندههای آسیب دیدش فشار وارد کرد و نفسشو بند اورد-سانزو از گوشهی چشم بهش چشم غره رفت و دستشو روی سینش فشار داد تا به تخت بچسبه و حرکت نکنه و با دست دیگه تلفن رو نگه داشت:ایزانا...!
ایزانا پشت خط جمله ای رو گفت که سانزو خوشش نیومد-از روی تخت بلند شد و تقریبا داد زد:من؟
و از اتاق بیرون رفت-نیم ساعت بعد
در یکهو باز شد و ریندو،با صورت سرخ روبه روی ریندو وایساد:تو بخاطر من پاشدی رفتی اونجا؟
ریندو روی آرنج خودشو بالا کشید و دستشو به سمت سانزو گرفت:گوشیمو بده!
با اینحال سانزو زیره دستش زد و بهش نزدیک تر شد:ریندو-تو بخاطر من پاشدی رفتی معبد؟
رین،با اینکه نمیخواست اعتراف کنه اما سرشو تکون داد و داد سانزو بلند شد-ریندو نمیدونست سانزو از چی عصبانیه،از اون یا از خودش!
ولی وقتی در اتاق باز شد و ران و ایزانا و مایکی داخل شدن-جوابشو سوالاشو گرفت
مایکی،اومد و کنارش وایستاد:تعریف کن!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
۱.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.