p3قتی از شغلش راضی نیستی
پارت 3
وقتی از شغلش راضی نیستی
--------------------
+دهنتو ببند کیم..
اروم خندید ولی هنوز یه ثانیه نشده بود ک صورتش به خاطر درد سینش در هم رفت..
-خوبی؟
+اره..
دستشو گرفتی و نشوندیش روی مبل..منتظر نگاهت کرد...رفتی توی اشپزخونه و یه کیسه یخ که همیشه برای بعد مسابقه اش نگه میداشتی رو برداشتی..
_نگهش داری روی سینت ...
+نمیخوام سرده..یخ میزنم..
_نگهش میداری یا بکوبمش تو سرت؟
+عاوففف ..بده ..
(فرض کن وحشی ترین بوکسور غیر قانونی کره وقتی زنش اینجوری بگه زود قبول کنه ...نبابا حسودی چیه)
جعبه ی کمک های اولیه رو از کمد در اوردی و کنارش نشستی ..
یکم پنبه برداشتی و به الکل اغشته اش کردی ..
اروم چونه اش رو گرفتی تا سرشو بالا بیاری...با دستمال خون خشک شده رو پاک کردی و با پنبه جای زخم رو ضدعفونی کردی..اخمش به خاطر سوزش الکل در هم رفت ...
_وقتی میری مثل بچه ها دعوا کنی باید فکر اینجاشم باشی کیم..
از فاصله ی نزدیک به صورتت نگاه کرد و لبخند شیطونی زد...
+رفته بودم برای این خانوم غرغرو یه چیز خوشکل بخرم...
کنجکاوی و فضولیتو کنار گزاشتی و فقط چهره ات رو بی احساس نگه داشتی تا از روی چهرت نفهمه داری از فضولی میمیری..
بلند خندید
_بیخیال ا/ت ...منکه دارم میبینم توی چشمات داره کنجکاوی موج میزنه ...
دستمالو پرت کردی توی صورتش..
+هیچم برام مهم نیست هنوز ازت عصبانیم...
به ابروشو بالا داد ..
_یعنی وقتی ببینش هم هنوز ازم عصبانی ای؟
+اهوم..
لبخندی زد و دستشو کرد توی جیبش..یه جعبه ی مشکی ساده بیرون کشید و درشو باز کرد..
_داشتم پول جمع میکردم که اینو برات بگیرم...یادمه چند ماه پیش ک از جلوی مغازه رد شدیم ازش خوشت اومد ...
بدون حرفی به انگشتر زل زدی...کریستال قلبی شکلش به زیبایی نور چراغا رو منعکس میکرد و جلا ی بیشتری رو از خودش نشون میداد ..
+ت...تهیونگ..
_جون تهیونگ؟
+خیلی خری...
اروم خندید:پس خوشت اومده اره؟
+این خیلی قشنگه...
_دوسش داری؟
+معلومه...
_روی دستت باید قشنگتر هم باشه..
دستت رو گرفت و انگشتر رو بهش پوشوند...جای تعجبی نداشت که انگشتر دقیقا اندازه ی دستت بود ...تهیونگ از تک تک جزئیات وجودت با خبربود ...
سرش رو پایین اورد تا باهات چشم تو چشم شه..
_چرا ساکتی؟
+ببخشید
_برای چی؟
+ایینقد اذیت شدی ...اینقد زخمی شدی ..که فقط این رو برای من بگیری و منم اینقد بداخلاقی کردم...
_هعی ...خرگوش کوچولو اینجوری نگو..
اروم دستشو دور کمرت حلقه کرد و تو رو به خودشش نزدیک کرد..سرت رو توی گردنش مخفی کردی و چشماتو بستی..اروم موهاتو نوازش کرد..
_اینکه چیزی نیست ...فقط چند تا زخم بود میترسم تا ولنتاین مجبور شم کلیه ام رو بفروشم.اخخخخ
با گازی ک از گردنش گرفتی از جا پرید و بهت زده بهت نگاه کرد..
نیشخندی زدی
+اینم کتکی ک حریفت بهت نزد از طرف من تا تو باشی دیگه زیادی صحبت نکنی برای فکت خوب نیست :)
پایان
وقتی از شغلش راضی نیستی
--------------------
+دهنتو ببند کیم..
اروم خندید ولی هنوز یه ثانیه نشده بود ک صورتش به خاطر درد سینش در هم رفت..
-خوبی؟
+اره..
دستشو گرفتی و نشوندیش روی مبل..منتظر نگاهت کرد...رفتی توی اشپزخونه و یه کیسه یخ که همیشه برای بعد مسابقه اش نگه میداشتی رو برداشتی..
_نگهش داری روی سینت ...
+نمیخوام سرده..یخ میزنم..
_نگهش میداری یا بکوبمش تو سرت؟
+عاوففف ..بده ..
(فرض کن وحشی ترین بوکسور غیر قانونی کره وقتی زنش اینجوری بگه زود قبول کنه ...نبابا حسودی چیه)
جعبه ی کمک های اولیه رو از کمد در اوردی و کنارش نشستی ..
یکم پنبه برداشتی و به الکل اغشته اش کردی ..
اروم چونه اش رو گرفتی تا سرشو بالا بیاری...با دستمال خون خشک شده رو پاک کردی و با پنبه جای زخم رو ضدعفونی کردی..اخمش به خاطر سوزش الکل در هم رفت ...
_وقتی میری مثل بچه ها دعوا کنی باید فکر اینجاشم باشی کیم..
از فاصله ی نزدیک به صورتت نگاه کرد و لبخند شیطونی زد...
+رفته بودم برای این خانوم غرغرو یه چیز خوشکل بخرم...
کنجکاوی و فضولیتو کنار گزاشتی و فقط چهره ات رو بی احساس نگه داشتی تا از روی چهرت نفهمه داری از فضولی میمیری..
بلند خندید
_بیخیال ا/ت ...منکه دارم میبینم توی چشمات داره کنجکاوی موج میزنه ...
دستمالو پرت کردی توی صورتش..
+هیچم برام مهم نیست هنوز ازت عصبانیم...
به ابروشو بالا داد ..
_یعنی وقتی ببینش هم هنوز ازم عصبانی ای؟
+اهوم..
لبخندی زد و دستشو کرد توی جیبش..یه جعبه ی مشکی ساده بیرون کشید و درشو باز کرد..
_داشتم پول جمع میکردم که اینو برات بگیرم...یادمه چند ماه پیش ک از جلوی مغازه رد شدیم ازش خوشت اومد ...
بدون حرفی به انگشتر زل زدی...کریستال قلبی شکلش به زیبایی نور چراغا رو منعکس میکرد و جلا ی بیشتری رو از خودش نشون میداد ..
+ت...تهیونگ..
_جون تهیونگ؟
+خیلی خری...
اروم خندید:پس خوشت اومده اره؟
+این خیلی قشنگه...
_دوسش داری؟
+معلومه...
_روی دستت باید قشنگتر هم باشه..
دستت رو گرفت و انگشتر رو بهش پوشوند...جای تعجبی نداشت که انگشتر دقیقا اندازه ی دستت بود ...تهیونگ از تک تک جزئیات وجودت با خبربود ...
سرش رو پایین اورد تا باهات چشم تو چشم شه..
_چرا ساکتی؟
+ببخشید
_برای چی؟
+ایینقد اذیت شدی ...اینقد زخمی شدی ..که فقط این رو برای من بگیری و منم اینقد بداخلاقی کردم...
_هعی ...خرگوش کوچولو اینجوری نگو..
اروم دستشو دور کمرت حلقه کرد و تو رو به خودشش نزدیک کرد..سرت رو توی گردنش مخفی کردی و چشماتو بستی..اروم موهاتو نوازش کرد..
_اینکه چیزی نیست ...فقط چند تا زخم بود میترسم تا ولنتاین مجبور شم کلیه ام رو بفروشم.اخخخخ
با گازی ک از گردنش گرفتی از جا پرید و بهت زده بهت نگاه کرد..
نیشخندی زدی
+اینم کتکی ک حریفت بهت نزد از طرف من تا تو باشی دیگه زیادی صحبت نکنی برای فکت خوب نیست :)
پایان
۲۰.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.