شینپی (پارت ۳۹)
کوک : مطمئنم جوابشو میدونی .
ا/ت : جدی گرفتی؟ مسخره کردم .
کوک : میدونم بابا .
ا/ت : خب. برنامت برای آینده چیه؟
کوک : میدونی که نمیتونم اسپویل کنم ، فقط سرم خیلی شلوغه .
ا/ت : درسته ، نمیتونی...
لبخند زد و گفت : ولی تو با بقیه فرق داری...پس بهت میگم . قراره یه....... جدید بیرون بدم .(از اونجایی که میدونم یه خبرایی هست ولی نمیدونم دقیقا چیه)
ا/ت : وای ! موفق باشی . منم خیلی سرم شلوغه ، به خاطر خط جدید .
و بعد سیر تا پیاز برنامم رو واسش گفتم . البته ، از عمد قسمت های مربوط به کره جنوبی رو جا انداختم .
کوک : چه ایده خوبی . امیدوارم به ثمر بشینه .
ا/ت : اوهوم...
غذاهامون رو تموم کردیم و کوک حساب کرد . به قول خودش چون اون گفته بیایم اینجا خودش باید حساب کنه . بعد از اینکه حساب کرد ، از رستوران بیرون اومدیم و رفتیم سمت ماشین . همونطور که دستمون توی دست هم بود یهو یه نور فلش افتاد رومون .
دور و برمون رو که نگاه کردیم دیدیم یکی داره عکس میگیره . کوک دستمو گرفت و دوتامون سریع رفتیم نشستیم توی ماشین . کوک ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
ا/ت : تو دردسر انداختمت، نه؟ (با حالت نگران)
کوک : نه اصلا . بالاخره که باید یه روز همه می فهمیدن .
ا/ت : باشه...***جلوی خونم وایساد . برگشت سمتم و گفت : اولین قرارمون هم به پایان رسید ا/ت خانوم .
خندیدم و گفتم : آره خیلی خوش گذشت .
می خواستم پیاده بشم ولی چیزی توی وجودم نمیزاشت . کلی با خودم کلنجار رفتم ولی بالاخره خم شدم و گونه ی کوک رو بوسیدم .
ا/ت : خداحافظ...
پیاده شدم و سعی کردم ذوق و شوقی که درونم بیدار شده بود رو سرکوب کنم . درو که باز کردم ، سینا رو دیدم که روی کاناپه خوابش بره . تلویزیون هم روشن بود و داشت فوتبال پخش می کرد . رفتم نزدیک سینا، دستمو گذاشتم روی دستش و کنترل رو آروم درآوردم.
سینا : اومدی؟ (با صدای خواب آلود)
ا/ت : بیداری؟
سینا : اوهوم . کنترل رو گذاشتم روی میز . سینا که داشت از لای چشمای خواب آلودش نگام می کرد ،
گفت : خوشگل شدی...برای مستر جئون تیپ جدید زدی؟ بهش چشم غره ای رفتم . پوزخند زد و گفت : حالا پسندید؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : جدی گرفتی؟ مسخره کردم .
کوک : میدونم بابا .
ا/ت : خب. برنامت برای آینده چیه؟
کوک : میدونی که نمیتونم اسپویل کنم ، فقط سرم خیلی شلوغه .
ا/ت : درسته ، نمیتونی...
لبخند زد و گفت : ولی تو با بقیه فرق داری...پس بهت میگم . قراره یه....... جدید بیرون بدم .(از اونجایی که میدونم یه خبرایی هست ولی نمیدونم دقیقا چیه)
ا/ت : وای ! موفق باشی . منم خیلی سرم شلوغه ، به خاطر خط جدید .
و بعد سیر تا پیاز برنامم رو واسش گفتم . البته ، از عمد قسمت های مربوط به کره جنوبی رو جا انداختم .
کوک : چه ایده خوبی . امیدوارم به ثمر بشینه .
ا/ت : اوهوم...
غذاهامون رو تموم کردیم و کوک حساب کرد . به قول خودش چون اون گفته بیایم اینجا خودش باید حساب کنه . بعد از اینکه حساب کرد ، از رستوران بیرون اومدیم و رفتیم سمت ماشین . همونطور که دستمون توی دست هم بود یهو یه نور فلش افتاد رومون .
دور و برمون رو که نگاه کردیم دیدیم یکی داره عکس میگیره . کوک دستمو گرفت و دوتامون سریع رفتیم نشستیم توی ماشین . کوک ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
ا/ت : تو دردسر انداختمت، نه؟ (با حالت نگران)
کوک : نه اصلا . بالاخره که باید یه روز همه می فهمیدن .
ا/ت : باشه...***جلوی خونم وایساد . برگشت سمتم و گفت : اولین قرارمون هم به پایان رسید ا/ت خانوم .
خندیدم و گفتم : آره خیلی خوش گذشت .
می خواستم پیاده بشم ولی چیزی توی وجودم نمیزاشت . کلی با خودم کلنجار رفتم ولی بالاخره خم شدم و گونه ی کوک رو بوسیدم .
ا/ت : خداحافظ...
پیاده شدم و سعی کردم ذوق و شوقی که درونم بیدار شده بود رو سرکوب کنم . درو که باز کردم ، سینا رو دیدم که روی کاناپه خوابش بره . تلویزیون هم روشن بود و داشت فوتبال پخش می کرد . رفتم نزدیک سینا، دستمو گذاشتم روی دستش و کنترل رو آروم درآوردم.
سینا : اومدی؟ (با صدای خواب آلود)
ا/ت : بیداری؟
سینا : اوهوم . کنترل رو گذاشتم روی میز . سینا که داشت از لای چشمای خواب آلودش نگام می کرد ،
گفت : خوشگل شدی...برای مستر جئون تیپ جدید زدی؟ بهش چشم غره ای رفتم . پوزخند زد و گفت : حالا پسندید؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۸.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.