🖇فراز و نشیب 🖇
مهراب : میخرم آشتی؟
مهشاد : قول ؟
مهراب : قول
مهشاد: پس آشتی
:
ارسلان: پشت در وایمیستم تا باز کنی
دیانا: ارسلان من درو باز نمیکنم تاصبح هم صبر کنی فایده نداره
ارسلان: اینقد در میزنم که باز کنی
دیانا: رو تخت ولو شدم و چیزی نگفتم
ارسلان: باز کن .باز کن. باز کن . باز کن .باز کن . باز کن . بازکن . بازکن
دیانا: اینقدر حرص درار نباششششش
ارسلان: حرص بخور .حرص بخور .حرص بخور
دیا: خفه شووووووووو
ارسلان: خفه نمیشم . خفه نمیشم
دیانا: پاشدم و درو باز کردم و گفتم : ارسلااننننن
ارسلان: روی شکمش رو بوسیدم و گفتم: آخ میبینی مامانت چجوری بابایی رو آذیت میکنه ؟
دیانا: من تو رو اذیت میکنم؟
مهشاد : قول ؟
مهراب : قول
مهشاد: پس آشتی
:
ارسلان: پشت در وایمیستم تا باز کنی
دیانا: ارسلان من درو باز نمیکنم تاصبح هم صبر کنی فایده نداره
ارسلان: اینقد در میزنم که باز کنی
دیانا: رو تخت ولو شدم و چیزی نگفتم
ارسلان: باز کن .باز کن. باز کن . باز کن .باز کن . باز کن . بازکن . بازکن
دیانا: اینقدر حرص درار نباششششش
ارسلان: حرص بخور .حرص بخور .حرص بخور
دیا: خفه شووووووووو
ارسلان: خفه نمیشم . خفه نمیشم
دیانا: پاشدم و درو باز کردم و گفتم : ارسلااننننن
ارسلان: روی شکمش رو بوسیدم و گفتم: آخ میبینی مامانت چجوری بابایی رو آذیت میکنه ؟
دیانا: من تو رو اذیت میکنم؟
۱۵.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.