دیدم. آقا. معلم سینی غذایی که براش برده بودم. رو آورد بود
دیدم. آقا. معلم سینی غذایی که براش برده بودم. رو آورد بود. توی یکی از بشقاب ها در از شکلات و ضرف قرمه پر از میوه بود ... بهم داد سرم بلند کردم چشمم توی چشماش افتاد یه لحظه ته دلم خالی شد و لی نگاهشو ازم گرفت. و آروم گفت. چشات خیلی قشنگه. گفتم. مرسی ولی چشای تو خیلی رنگش قشنگه تره. که ابروش بالا پردید و گفت. جون ......
نفهمیدم چی گفت چون زیر لب گفت. که مامانم صدام زد کیه. گفتم. آقا معلم ظرف ها رو آورد. گفت باشه. که آقا معلم آروم گفت. اسمم من محمد تو می تونی محمد صدام کنی گفتم چشم.
گفت. ببخشیدا فال گوش نبودم ولی صدا تون بالا می آمد. قرار ازدواج کنی🤔
گفتم. من نمی خوام ازدواج کنم ولی ...
اصلا ولش کن 😏 گفت باش. حالا بدو برو تا مامانت نیومده بکشمون. گفتم باش خداحافظ ورفت. سینی بردم داخل که مامانم گفت تو خجالت نمی کشی با یه قریبه حرف می زنی گفتم. من چیزی نگفتم ... فقد تشکر کردم ... که صدای تلفن توی خونه پیچید
.........
🙃🙃
نفهمیدم چی گفت چون زیر لب گفت. که مامانم صدام زد کیه. گفتم. آقا معلم ظرف ها رو آورد. گفت باشه. که آقا معلم آروم گفت. اسمم من محمد تو می تونی محمد صدام کنی گفتم چشم.
گفت. ببخشیدا فال گوش نبودم ولی صدا تون بالا می آمد. قرار ازدواج کنی🤔
گفتم. من نمی خوام ازدواج کنم ولی ...
اصلا ولش کن 😏 گفت باش. حالا بدو برو تا مامانت نیومده بکشمون. گفتم باش خداحافظ ورفت. سینی بردم داخل که مامانم گفت تو خجالت نمی کشی با یه قریبه حرف می زنی گفتم. من چیزی نگفتم ... فقد تشکر کردم ... که صدای تلفن توی خونه پیچید
.........
🙃🙃
۵.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.