p10
برگشتم سمت جونگی...چشمکی نثارش کردم و کنار جونگکوک نشستم...و بعد از یه کم صحبت کردن رفتن تا واسه شب بیان..جونگی که توی اتاقش بود و کوک هم همینطور...
به خدمتکارا گفتم برن تا خود یچی درست کنممم...
وسایل هارو بیرون آوردم و یه غذایی سر هم کردم که تقریبا خوشمزه بود...
و بعد هم جونگی رو صدا کردم....و رفتم تو اتاق جونگکوک یعنی...خودمون.....آروم در زدم..
_..بیا داخل..
+..غذا حا...عههههه تو چرا هیچوقت لباس ندارییییی..
_...تو بدت نمیاد که....
+خفه شو..غذا آمادسس..
_تو الان به کی گفتی خفه شو..؟
+آقای جئون....
_ببین....
درو روش بستم و اومدم پایین...
+...جونگی...اصلا...خودت متوجه نگاهاش به خودت شدی؟
٪ببند ات...
+جدی..
٪خب آره مگه خرم نفهمم....
+اصلا خیلی رعناس...چشمای کشیده..چشم ابرو مشکی...هیکلی چهار شونه...عضله ای...
هی کجا رفتی جونگی؟...
٪ع...عییی.. نگو...
+چیه...نکنه دلت میخواد بهش بدی....
٪آره....چی..نه نههههههه!
+باشه...باشه آرههه
٪عههه اتتت...من الان فشار رومه....
ولی...خیلی جذابه....جنتلمنه...
+به به...عروس خانم هم بله رو دادن و...
_راجب چی حرف میزنید...
٪ه...هی چی....
روی پاهاش پارچه انداخت و شروع کرد به خوردن غذا...
٪غذاش چه خوبه....از میسو بعیده این چیزا درست کنه...نظرت چیه داداش..
_آره..خوبه...
٪برم میسو رو تشویق کنم....
تا اینکه نتونستم خودمو نگه دارم...
+خخ..من درست کردم...میسو کجا بود...
_خوشمزه نیست اصلا...
+...
با ناراحتی نگاهمو ازش گرفتم....ازش متنفرم...
٪وای..خیلییی خوبه...نگفته بودی آشپزی بلدی..میگم چرا دستت قرمزه...؟...
+نوش جونت....آره...چیزه...من پوستم به گوجه فرنگی حساسیت داره....
٪آخی...خب چرا دستتو زدی؟...پوستت سفیده....حساسه به هرحال دیگه....
+اوهوم..مهم نیست زیاد...
ساعت ۶ عصر شد و از حموم در اومدم و حولرو دور کمرم...سفت پیچیدم...
نشستم روبروی آینه و اول موهامو سشوار کشیدم و سرم مو زدم....
تا اینکه در یهو باز شد و سشوار از دستم افتاد...
+...برو بیرونن...
_...ایرادی داره آدم زنشو دید بزنه...
برگام ریخت...
+گمشو...ازت متنفرممم..
به خدمتکارا گفتم برن تا خود یچی درست کنممم...
وسایل هارو بیرون آوردم و یه غذایی سر هم کردم که تقریبا خوشمزه بود...
و بعد هم جونگی رو صدا کردم....و رفتم تو اتاق جونگکوک یعنی...خودمون.....آروم در زدم..
_..بیا داخل..
+..غذا حا...عههههه تو چرا هیچوقت لباس ندارییییی..
_...تو بدت نمیاد که....
+خفه شو..غذا آمادسس..
_تو الان به کی گفتی خفه شو..؟
+آقای جئون....
_ببین....
درو روش بستم و اومدم پایین...
+...جونگی...اصلا...خودت متوجه نگاهاش به خودت شدی؟
٪ببند ات...
+جدی..
٪خب آره مگه خرم نفهمم....
+اصلا خیلی رعناس...چشمای کشیده..چشم ابرو مشکی...هیکلی چهار شونه...عضله ای...
هی کجا رفتی جونگی؟...
٪ع...عییی.. نگو...
+چیه...نکنه دلت میخواد بهش بدی....
٪آره....چی..نه نههههههه!
+باشه...باشه آرههه
٪عههه اتتت...من الان فشار رومه....
ولی...خیلی جذابه....جنتلمنه...
+به به...عروس خانم هم بله رو دادن و...
_راجب چی حرف میزنید...
٪ه...هی چی....
روی پاهاش پارچه انداخت و شروع کرد به خوردن غذا...
٪غذاش چه خوبه....از میسو بعیده این چیزا درست کنه...نظرت چیه داداش..
_آره..خوبه...
٪برم میسو رو تشویق کنم....
تا اینکه نتونستم خودمو نگه دارم...
+خخ..من درست کردم...میسو کجا بود...
_خوشمزه نیست اصلا...
+...
با ناراحتی نگاهمو ازش گرفتم....ازش متنفرم...
٪وای..خیلییی خوبه...نگفته بودی آشپزی بلدی..میگم چرا دستت قرمزه...؟...
+نوش جونت....آره...چیزه...من پوستم به گوجه فرنگی حساسیت داره....
٪آخی...خب چرا دستتو زدی؟...پوستت سفیده....حساسه به هرحال دیگه....
+اوهوم..مهم نیست زیاد...
ساعت ۶ عصر شد و از حموم در اومدم و حولرو دور کمرم...سفت پیچیدم...
نشستم روبروی آینه و اول موهامو سشوار کشیدم و سرم مو زدم....
تا اینکه در یهو باز شد و سشوار از دستم افتاد...
+...برو بیرونن...
_...ایرادی داره آدم زنشو دید بزنه...
برگام ریخت...
+گمشو...ازت متنفرممم..
۱۱.۹k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.