عضو هشتم بی تی اس فصل ۲ پارت ۹
بایول ویو
بزور چشمام و باز کردم ، دستو پامو بسته بودن به صندلی و نمیتونستم تکون بخورم چند بار سعی کردم دستامو باز کنم بیسیمم و برداشته بودن و اسلحه هامو دزدیده بودن ، عوضیا ، یکی اومد تو
......:به به میبینم بهوش اومدی خانم کوچولو
بایول:چیکارم داری؟ چی از جونم میخوای برای چی منو گرفتی؟
....:دور از اینکه هردو جمله یه معنی داشت ، کاری با تو ندارم ، عشقتو لازم دارم
بایول:چرا؟ مگه اون چیکار کرده ؟
.....:اونش دیگه ربطی به تو نداره کیتن ، حالا ام همینجا میمونی تا معشوقه جونت بیاد نجاتت بده ، البته شک دارم
بایول:اون میاد ، همتونو میکشه ، تو اگه جرئت داشتی دستو پامو باز میکردی تاحالیت کنم اینجا رئیس کیه (داد)
.....:به گلوت فشار نیار ، باید وقتی جون دادن سوک هیونو میبینی بتونی جیغ بزنی (رفت)
بایول ویو
یه روانیه به تمام معناست ، تاحالا کسیو ندیدم بدونه دوسش دارم ، ولی حالا که فهمیده همه جا جار میزنه ، جرئت نداره میکشمش ، عوضی (سانسور) ابله (سانسور) میخواد سوک هیونو بکشه؟ خواب دیده خیره😏 هرکار دلش میخواد بکنه من گروهمو دارم ، اون چی؟ کل اعضای گروهش مردن ، هیچ کاری نمیتونه بکنه همینه ، ولی من برای همشون قلدری میکردم همشون ازم بدشون م میاد دیگه چه امیدی باید داشته باشم؟ باید خودم خودمو نجات بدم
خب ، یه پنجره اونجاست و بازه ولی خیلی کوچیکه کاری به اونش ندارم ، سعی کردم با صندلی برم سمت پنجره ، شیشه شو با سرم شکوندم و با دندونم یه تیکه شیشه برداشتم سعی کردم طنابارو ببرم ، تو دهنم زخم شده بود و خونریزی شدید داشت یه دستمو باز کردم و پاهام و اونیکی دستمم باز کردم ، شروع کردم به گشتن اتاق ، هیچ کوفتی اینجا نیست که باهاش بتونم درو باز کنم؟ اها ، گیره سرم خودشه
گیره سرم و از تو موهام برداشتم رفتم سمت در میخواستم قفلشو باز کنم که در باز شد (این از شانس منم شت تره) پشت در قایم شدم و نفسمو حبس کردم ، یارو یه فحش مثبت ۲۵ داد و سریع دوید و رفت ، اروم رفتم بیرون ، هیچ نگهبانی نبود ، انگار نه انگار کی رو گرو گرفتن یه نگهبان میزاشتی اونم نفله کنم دیه
سوک هیون ویو
امشب واقعا عمارت تو سکوت مطلقه هیچکس حرفی نمیزنه ، یونگ سو و یونگ جه تو اتاق کار بایول داشتن نقشه میکشیدن ، دخترا از نگرانی شون فقط گریه میکردن ، منم که.... بگذریم
رفتم پیشه یونگ جه و یونگ سو
سوک هیون: بچها ، دخترا برسونید خونه و خودتونم برین ، بقیشو خودم اوکی میکنم
یونگ جه :تنهایی که نمیتونی بزار کمکت کنیم
سوک هیون:خودم میتونم ، دیر وقته برین خونه
یونگ سو:باشه ، مواظب خودت باش ، پس ما رفتیم
سوک هیون : به سلامت
ساری کم شد ویس دیگه نمیزاره
فردا اگه شد دوپارت میزارم
بزور چشمام و باز کردم ، دستو پامو بسته بودن به صندلی و نمیتونستم تکون بخورم چند بار سعی کردم دستامو باز کنم بیسیمم و برداشته بودن و اسلحه هامو دزدیده بودن ، عوضیا ، یکی اومد تو
......:به به میبینم بهوش اومدی خانم کوچولو
بایول:چیکارم داری؟ چی از جونم میخوای برای چی منو گرفتی؟
....:دور از اینکه هردو جمله یه معنی داشت ، کاری با تو ندارم ، عشقتو لازم دارم
بایول:چرا؟ مگه اون چیکار کرده ؟
.....:اونش دیگه ربطی به تو نداره کیتن ، حالا ام همینجا میمونی تا معشوقه جونت بیاد نجاتت بده ، البته شک دارم
بایول:اون میاد ، همتونو میکشه ، تو اگه جرئت داشتی دستو پامو باز میکردی تاحالیت کنم اینجا رئیس کیه (داد)
.....:به گلوت فشار نیار ، باید وقتی جون دادن سوک هیونو میبینی بتونی جیغ بزنی (رفت)
بایول ویو
یه روانیه به تمام معناست ، تاحالا کسیو ندیدم بدونه دوسش دارم ، ولی حالا که فهمیده همه جا جار میزنه ، جرئت نداره میکشمش ، عوضی (سانسور) ابله (سانسور) میخواد سوک هیونو بکشه؟ خواب دیده خیره😏 هرکار دلش میخواد بکنه من گروهمو دارم ، اون چی؟ کل اعضای گروهش مردن ، هیچ کاری نمیتونه بکنه همینه ، ولی من برای همشون قلدری میکردم همشون ازم بدشون م میاد دیگه چه امیدی باید داشته باشم؟ باید خودم خودمو نجات بدم
خب ، یه پنجره اونجاست و بازه ولی خیلی کوچیکه کاری به اونش ندارم ، سعی کردم با صندلی برم سمت پنجره ، شیشه شو با سرم شکوندم و با دندونم یه تیکه شیشه برداشتم سعی کردم طنابارو ببرم ، تو دهنم زخم شده بود و خونریزی شدید داشت یه دستمو باز کردم و پاهام و اونیکی دستمم باز کردم ، شروع کردم به گشتن اتاق ، هیچ کوفتی اینجا نیست که باهاش بتونم درو باز کنم؟ اها ، گیره سرم خودشه
گیره سرم و از تو موهام برداشتم رفتم سمت در میخواستم قفلشو باز کنم که در باز شد (این از شانس منم شت تره) پشت در قایم شدم و نفسمو حبس کردم ، یارو یه فحش مثبت ۲۵ داد و سریع دوید و رفت ، اروم رفتم بیرون ، هیچ نگهبانی نبود ، انگار نه انگار کی رو گرو گرفتن یه نگهبان میزاشتی اونم نفله کنم دیه
سوک هیون ویو
امشب واقعا عمارت تو سکوت مطلقه هیچکس حرفی نمیزنه ، یونگ سو و یونگ جه تو اتاق کار بایول داشتن نقشه میکشیدن ، دخترا از نگرانی شون فقط گریه میکردن ، منم که.... بگذریم
رفتم پیشه یونگ جه و یونگ سو
سوک هیون: بچها ، دخترا برسونید خونه و خودتونم برین ، بقیشو خودم اوکی میکنم
یونگ جه :تنهایی که نمیتونی بزار کمکت کنیم
سوک هیون:خودم میتونم ، دیر وقته برین خونه
یونگ سو:باشه ، مواظب خودت باش ، پس ما رفتیم
سوک هیون : به سلامت
ساری کم شد ویس دیگه نمیزاره
فردا اگه شد دوپارت میزارم
۲.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.