قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۵
قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۵
ویو تهیونگ
سوار ماشین شدیم و تا خونه هیچ حرفی نزدم
فکر خیلی درگیر بود.. از یه طرف مشکلات خودم و از طرفی جیمین و یونگی
حرف میا چیز عجیبی نبود اما ذهنم رو بدجور درگیر کرده .
با حرف کوک از افکارم بیرون اومدم و پیاده شدم
ماشین رو پارک کرد و اومد داخل خونه
کتم رو در آوردم و رفتم تو اتاقم
لباسام رو با یه یقه اسکی و بگ مشکی عوض کردم و رفتم پایین
خیلی گشنم بود . ناهار هم نخورده بودم
پس تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم
از پرسیدم ناهار خورده یا نه
همونطور که سرش تو گوشی بود گفت بله
سعی کردم بیخیالش شم و غذا رو دست کنم
نشستم سر میز و گه گداری نگاهم میرفت سمتش
حالا که دارم فکر میکنم اون پسر فرشته است
زیبایی بی نظیر.
لبای پفکی و قرمزش
چشمای بزرگ و تیله ایش .
من چرا باید به اون دل ببندم؟؟
برگشت سمتم که سریع نگاهم رو دادم به تلویزیون پشتش
باید عادی جلوه میدادم . با تعجب زل زده بود بهم . توجهی نکردم و به فیلم نگاه کردم
ته : چشمات درد نگرفت؟(سرد)
هیچی در جوابم نگفت . دیگه شک کرده بودم
انگار که تازه به خودش اومد بود سریع بلند شد و دویید سمتم
اولش تعجب کرده بودم . چیکار میکنه؟
سریع ازم رد شد و خودشو رسوند به گاز
برگشتم سمت گاز که رنگ از رخم رفت . آ...آتیش؟! یا مسیح
پاهام قفل کرده بود .. نمیتونستم کاری کنم ، مغزم هنگ بود و بدنم کنترلی نداشت
یه لحظه به خودم اومدم که دیدم رو به رو گاز وایستاده و آتیش رو خاموش کرده
نفس نفس میزد و عرق از پیشونیش میریخت
با عصبانیت برگشت سمتم و شروع کرد داد زدن
کوک : چرا حواستو جمع نمیکنی؟ اگر یکم دیر تر میرسیدم که به فنا رفته بودیم.(بلند و نگران)
اولین بار بود سکوت میکردم و چیزی نمیگفتم . نمیتونستم چیزی بگم ؛ راست میگفت
چقدر خودخواهی میکردم ؟
هیچی نداشتم بگم ، حتی نمیتونستم تو روش وایستم . سرم رو انداختم پایین و به انگشتام خیره شدم
هنوز متعجب و حیرون بودم از اتفاقی که افتاد.
ویو کوک
وقتی آتیشو دیدم خون تو رگام خشک شد. با سرعت رفتم سمتش. خاموشش کردم و به گاز خیره شدم... بغضم گرفته بود که اگر آتیش بهش صدمه میزد چه غلطی میکردم؟!
شروع کردم با داد حرف زدن . کنترل صدام دست خودم نبود ؛ یه لحظه به خودم اومدم و آروم گرفتم
من...چیکار کردم؟ حس گناه داشتم
چرا سرش داد زدم؟ برخلاف تمام تصوراتم سرش رو انداخت پایین و با انگشتاش بازی میکرد
من...من چه غلطی کردم؟ سر...سر رییسم داد زدم؟ سر اون؟؟
حالا چیکار کنممممم
ویو تهیونگ
سوار ماشین شدیم و تا خونه هیچ حرفی نزدم
فکر خیلی درگیر بود.. از یه طرف مشکلات خودم و از طرفی جیمین و یونگی
حرف میا چیز عجیبی نبود اما ذهنم رو بدجور درگیر کرده .
با حرف کوک از افکارم بیرون اومدم و پیاده شدم
ماشین رو پارک کرد و اومد داخل خونه
کتم رو در آوردم و رفتم تو اتاقم
لباسام رو با یه یقه اسکی و بگ مشکی عوض کردم و رفتم پایین
خیلی گشنم بود . ناهار هم نخورده بودم
پس تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم
از پرسیدم ناهار خورده یا نه
همونطور که سرش تو گوشی بود گفت بله
سعی کردم بیخیالش شم و غذا رو دست کنم
نشستم سر میز و گه گداری نگاهم میرفت سمتش
حالا که دارم فکر میکنم اون پسر فرشته است
زیبایی بی نظیر.
لبای پفکی و قرمزش
چشمای بزرگ و تیله ایش .
من چرا باید به اون دل ببندم؟؟
برگشت سمتم که سریع نگاهم رو دادم به تلویزیون پشتش
باید عادی جلوه میدادم . با تعجب زل زده بود بهم . توجهی نکردم و به فیلم نگاه کردم
ته : چشمات درد نگرفت؟(سرد)
هیچی در جوابم نگفت . دیگه شک کرده بودم
انگار که تازه به خودش اومد بود سریع بلند شد و دویید سمتم
اولش تعجب کرده بودم . چیکار میکنه؟
سریع ازم رد شد و خودشو رسوند به گاز
برگشتم سمت گاز که رنگ از رخم رفت . آ...آتیش؟! یا مسیح
پاهام قفل کرده بود .. نمیتونستم کاری کنم ، مغزم هنگ بود و بدنم کنترلی نداشت
یه لحظه به خودم اومدم که دیدم رو به رو گاز وایستاده و آتیش رو خاموش کرده
نفس نفس میزد و عرق از پیشونیش میریخت
با عصبانیت برگشت سمتم و شروع کرد داد زدن
کوک : چرا حواستو جمع نمیکنی؟ اگر یکم دیر تر میرسیدم که به فنا رفته بودیم.(بلند و نگران)
اولین بار بود سکوت میکردم و چیزی نمیگفتم . نمیتونستم چیزی بگم ؛ راست میگفت
چقدر خودخواهی میکردم ؟
هیچی نداشتم بگم ، حتی نمیتونستم تو روش وایستم . سرم رو انداختم پایین و به انگشتام خیره شدم
هنوز متعجب و حیرون بودم از اتفاقی که افتاد.
ویو کوک
وقتی آتیشو دیدم خون تو رگام خشک شد. با سرعت رفتم سمتش. خاموشش کردم و به گاز خیره شدم... بغضم گرفته بود که اگر آتیش بهش صدمه میزد چه غلطی میکردم؟!
شروع کردم با داد حرف زدن . کنترل صدام دست خودم نبود ؛ یه لحظه به خودم اومدم و آروم گرفتم
من...چیکار کردم؟ حس گناه داشتم
چرا سرش داد زدم؟ برخلاف تمام تصوراتم سرش رو انداخت پایین و با انگشتاش بازی میکرد
من...من چه غلطی کردم؟ سر...سر رییسم داد زدم؟ سر اون؟؟
حالا چیکار کنممممم
۲.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.