برف سیاه🖤(پارت6)
تو نشسته بودی تو اتاقت و هی فکر میکردی. همه ی حرفای جونگکوک و تو ذهنت مرور میکردی. هی فکر میکردی. منظورش چیبود که گفت کسی اون بچه رو نمیبینه؟ ساعت 10 شب. مامانت اومد دم در اتاقت: چه آ بیا شام. تو: گشنم نیست. مامانت: ولی باید غذاتو بخوری. تو:باشه بعدا میخورم. مامانت رفت. تو تا ساعت 5 صبح بیدار موندی. همه ی چیزا رو توی یه کاغذ نوشتی و یهو.. یه چیزی فهمیدی. بعد از 8 ساعت فکر کردن بالاخره به نتیجه رسیدی.بعد از فهمیدن ماجرا هی با خودت فکر میکردی که این چیزی که فهمیدی منطقیه یا نه. ولی دیگه از خسته گی موابت برد. ساعت 8 صبح از خواب پریدی و لباساتو عوض کردی و از خونه رفتی بیرون .
به سمت مدرسه میدوییدی. رسیدی. از تو حیاط رد شدی و رفتی دم در کلاست وایسادی. جونگکوک نشسته بود وقتی دیدت برات دست تکون داد. تو هم دستتو تکون دادی. رونا پشت جونگکوک نشسته بود و بهت چشم قره رفت. رفتی کنار جی کی نشستی و کیفتو گزاشتی پشت صندلیت. جونگکوک: کم خوابیدی؟ تو: آره چطور. جونگکوک: از قیافت معلوم≧﹏≦. تو: واقعا؟ جونگکوک: کل شبو داشتی درباره ی دیروز فکر میکردی آره؟ تو:آره.. نه.. چیزه.. ج. جونگکوک:به نتیجه ای رسیدی؟ تو: تقریبا. جونگکوک: میدونستم باهوشی، بعد از کلاس بهم بگو چی فهمیدی.معلم اومد تو کلاس. تو از خسته گی به زور داشتی چشماتو باز نگه میداشتی. جونگکوک خم شد و بهت گفت: بخواب من حواسم هست بهت. تو: مرسی واقعا. و سرتو گزاشتی رو میز و خوابیدی. وقتی بیدار شدی کسی تو کلاس نبود. جونگکوک: به م. قع بیدار شدی. تو: کلاس تموم شد؟ جونگکوک: دقیقا همین الان تموم شد. کیفتو برداشتی و با جونگکوک از کلاس رفتید بیرون.
به سمت مدرسه میدوییدی. رسیدی. از تو حیاط رد شدی و رفتی دم در کلاست وایسادی. جونگکوک نشسته بود وقتی دیدت برات دست تکون داد. تو هم دستتو تکون دادی. رونا پشت جونگکوک نشسته بود و بهت چشم قره رفت. رفتی کنار جی کی نشستی و کیفتو گزاشتی پشت صندلیت. جونگکوک: کم خوابیدی؟ تو: آره چطور. جونگکوک: از قیافت معلوم≧﹏≦. تو: واقعا؟ جونگکوک: کل شبو داشتی درباره ی دیروز فکر میکردی آره؟ تو:آره.. نه.. چیزه.. ج. جونگکوک:به نتیجه ای رسیدی؟ تو: تقریبا. جونگکوک: میدونستم باهوشی، بعد از کلاس بهم بگو چی فهمیدی.معلم اومد تو کلاس. تو از خسته گی به زور داشتی چشماتو باز نگه میداشتی. جونگکوک خم شد و بهت گفت: بخواب من حواسم هست بهت. تو: مرسی واقعا. و سرتو گزاشتی رو میز و خوابیدی. وقتی بیدار شدی کسی تو کلاس نبود. جونگکوک: به م. قع بیدار شدی. تو: کلاس تموم شد؟ جونگکوک: دقیقا همین الان تموم شد. کیفتو برداشتی و با جونگکوک از کلاس رفتید بیرون.
۲۳.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.