پارت ۸۵
*****
چراغ وسط سقف اتاق به چپ و راست تکون میخورد و هر دفعه چهره یکی از دو پسر رو معلوم میکرد؛
آلتر با عصبانیت گفت: خب؟
-بهتون گفتم همه چیز اونجاست!
-اره که الان هیچ کدومشون نیست! توی بچه همه رو به مسخره گرفتی!
-باورکن دروغ نمیگم همه چی اونجا بود؛ دیوار سنگی؛ اتاقک مخفی؛ و یه آناتومی که رو زمین بارنگ کشیده شده بود! یکی بعد از ما اونجا رو پاکسازی کرده! گوش کن! اون روز بهت گفتم من میدونم اون گرگینه با قربانیا چیکار کرده و همش به اون اتاق خطم میشد حرفم درست بود اون آناتومی ۳ کبد و ۲ تا قلب داشت و ....
نمیدونست چرا؛ ولی از گفتن نقاشی شیشه خون خودداری کرد...
-و چی؟ حالا تو گوش کن! نیروی گشت شب ما همه سوراخ های اون موزه رو گشتن و هیچ کدوم از چرندیاتی که تو میگی ندیدن! این توجیه خوبی بود که خودتو و دوستاتو به کشتن بدی؟ از این به بعد....حق نداری دیگه تو پرونده های پلیس دخالت کنی! فهمیدی؟
سکوت خطرناکی به ایان چیره شد.
آلتر بلند تر داد زد: فهمیدی یا نه؟
-اره....
چراغ وسط سقف اتاق به چپ و راست تکون میخورد و هر دفعه چهره یکی از دو پسر رو معلوم میکرد؛
آلتر با عصبانیت گفت: خب؟
-بهتون گفتم همه چیز اونجاست!
-اره که الان هیچ کدومشون نیست! توی بچه همه رو به مسخره گرفتی!
-باورکن دروغ نمیگم همه چی اونجا بود؛ دیوار سنگی؛ اتاقک مخفی؛ و یه آناتومی که رو زمین بارنگ کشیده شده بود! یکی بعد از ما اونجا رو پاکسازی کرده! گوش کن! اون روز بهت گفتم من میدونم اون گرگینه با قربانیا چیکار کرده و همش به اون اتاق خطم میشد حرفم درست بود اون آناتومی ۳ کبد و ۲ تا قلب داشت و ....
نمیدونست چرا؛ ولی از گفتن نقاشی شیشه خون خودداری کرد...
-و چی؟ حالا تو گوش کن! نیروی گشت شب ما همه سوراخ های اون موزه رو گشتن و هیچ کدوم از چرندیاتی که تو میگی ندیدن! این توجیه خوبی بود که خودتو و دوستاتو به کشتن بدی؟ از این به بعد....حق نداری دیگه تو پرونده های پلیس دخالت کنی! فهمیدی؟
سکوت خطرناکی به ایان چیره شد.
آلتر بلند تر داد زد: فهمیدی یا نه؟
-اره....
۷۵۶
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.