از من مخفیش نکن. part 4
تهیونگویو:
باید میزاشتم بره معلوم بود ترسیده بود
دستشو ول کردم خوشحال شد
+مرسی اوپا
دخترک خوشحال بود که تونسته بیشتر برای خودش وقت بخره خوشحال به برادرش نگاه کرد و تشکر کرد خیلی خوشحال بود که فرصتی داشت تا بتونه کلماتی که شب باید به برادرش بگه کنار هم بچینه
داشت از پله ها پایین میرفت
که پسر دوباره از یقه لباسش گرفت و کمی عقب کشید
-وایسا ، وایسا
تهیونگ ویو:
دستشو ول کردم مشخص بود خوشحال شده
با این چیزی که دیده بودم همه رفتاراش برام مشکوک شده بود، چرا انقدر خوشحال شده؟؟
اگه این وقت غروب بخواد بره پیش همون پسره چی؟
از بالای یقش از پشت گرفتم و یکم عقب اومد
-تو که بهم دروغ نمیگی؟واقعا داری میری تولد؟
دختر نگاه خنثی ولی اعتراضی ای کرد
+اوپاااا ، این چه حرفیه میزنی بنظرت با این لباس مجلسی ای که پوشیدم دیگه کجا میتونم برم؟؟
پسر کمی با خودش فکر کرد، اره خب اون راست میگفت جای دیگه ای نمیتونه بره باید تا شب صبر میکرد که برگرده، دیگه زیادی شکاک شده بود
از کلافگی هوف کشید و گفت
-باشه برو، مواظب خودت باش و لطفا شب زود و سالم برگرد!
پایان فلش بک*
ات ویو:
اروم در خونه رو باز کردم که دیدم همه جا خاموشه، لبخندی زدم خیالم راحت شده بود حداقل دوباره تا صبح فرصت دارم
بعد از دراوردن کفشام قدم اول رو برداشتم چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم که صدای کلید برق نیاد تا جلب توجه نکنم
به محض اینکه گوشی را بالا گرفتم تهیونگ رو دیدم که بالای پله های وایستاده بود
دختر از ترس دستشو روی دهنش گذاشت چند قدم عقب رفت و هین کشید
+هییی تهیوونگ، تو..تو اینجا چیکار میکنی؟
نفس راحتی کشید خیالش راحت شد که برادرشه و سرشو کنی پایین گرفت
+منو ترسوندی پسر!
اومد از بغلش رد بشه که دستشو گرفت
هنوز سرش پایین بود صداش خش دار شده بود و به خواهرش نگاه نمیکرد
-مگه نگفتی زود میای؟
بعد از تموم شدن حرفش سرشو بالا گرفت و به چشمای خواهرش خیره شد
-چرا انقدر دیر برگشتی؟؟اتفاقی برات افتاد؟
پسر هنوز عصبانی بود، خواهرش دیر کرده بود از دست خودش عصبانی بود که میدونست نباید بره اما اجازه داد که بره
دست خودش نبود تن صداش بالاتر و بالاتر میرفت
-من میدونم چی برات خوبه چی بد! من میدونمم که نباید غروب با ادمایی که نمیشناسی بری بیرون!
انقدری تن صداش بالا رفت که داشت سر خواهر کوچیکترش داد میزد...
+چ.چرا اینطوری میکنی؟من که گفتم بهت توضیح میدم
پارت بعد رو زود میزارم چون جای حساسه ولی..
۲۵ لایک ۲۰ کامنت؟🌝
باید میزاشتم بره معلوم بود ترسیده بود
دستشو ول کردم خوشحال شد
+مرسی اوپا
دخترک خوشحال بود که تونسته بیشتر برای خودش وقت بخره خوشحال به برادرش نگاه کرد و تشکر کرد خیلی خوشحال بود که فرصتی داشت تا بتونه کلماتی که شب باید به برادرش بگه کنار هم بچینه
داشت از پله ها پایین میرفت
که پسر دوباره از یقه لباسش گرفت و کمی عقب کشید
-وایسا ، وایسا
تهیونگ ویو:
دستشو ول کردم مشخص بود خوشحال شده
با این چیزی که دیده بودم همه رفتاراش برام مشکوک شده بود، چرا انقدر خوشحال شده؟؟
اگه این وقت غروب بخواد بره پیش همون پسره چی؟
از بالای یقش از پشت گرفتم و یکم عقب اومد
-تو که بهم دروغ نمیگی؟واقعا داری میری تولد؟
دختر نگاه خنثی ولی اعتراضی ای کرد
+اوپاااا ، این چه حرفیه میزنی بنظرت با این لباس مجلسی ای که پوشیدم دیگه کجا میتونم برم؟؟
پسر کمی با خودش فکر کرد، اره خب اون راست میگفت جای دیگه ای نمیتونه بره باید تا شب صبر میکرد که برگرده، دیگه زیادی شکاک شده بود
از کلافگی هوف کشید و گفت
-باشه برو، مواظب خودت باش و لطفا شب زود و سالم برگرد!
پایان فلش بک*
ات ویو:
اروم در خونه رو باز کردم که دیدم همه جا خاموشه، لبخندی زدم خیالم راحت شده بود حداقل دوباره تا صبح فرصت دارم
بعد از دراوردن کفشام قدم اول رو برداشتم چراغ قوه گوشیم رو روشن کردم که صدای کلید برق نیاد تا جلب توجه نکنم
به محض اینکه گوشی را بالا گرفتم تهیونگ رو دیدم که بالای پله های وایستاده بود
دختر از ترس دستشو روی دهنش گذاشت چند قدم عقب رفت و هین کشید
+هییی تهیوونگ، تو..تو اینجا چیکار میکنی؟
نفس راحتی کشید خیالش راحت شد که برادرشه و سرشو کنی پایین گرفت
+منو ترسوندی پسر!
اومد از بغلش رد بشه که دستشو گرفت
هنوز سرش پایین بود صداش خش دار شده بود و به خواهرش نگاه نمیکرد
-مگه نگفتی زود میای؟
بعد از تموم شدن حرفش سرشو بالا گرفت و به چشمای خواهرش خیره شد
-چرا انقدر دیر برگشتی؟؟اتفاقی برات افتاد؟
پسر هنوز عصبانی بود، خواهرش دیر کرده بود از دست خودش عصبانی بود که میدونست نباید بره اما اجازه داد که بره
دست خودش نبود تن صداش بالاتر و بالاتر میرفت
-من میدونم چی برات خوبه چی بد! من میدونمم که نباید غروب با ادمایی که نمیشناسی بری بیرون!
انقدری تن صداش بالا رفت که داشت سر خواهر کوچیکترش داد میزد...
+چ.چرا اینطوری میکنی؟من که گفتم بهت توضیح میدم
پارت بعد رو زود میزارم چون جای حساسه ولی..
۲۵ لایک ۲۰ کامنت؟🌝
۱۱.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.