سکه ی طلایی پارت 7

وی منو دید و دست بلند کرد....
تهیونگ : به موقع رسیدی
ا/ت: چرا تو هتلیم؟
تهیونگ : آخه هر جا برم منو می‌شناسن این هتل یک کافه داره اشتباه فکر نکنی.. ما داریم میریم کافه...
ا/ت: آها خب بریم
تهیونگ : میشه راهنماییمون کنی؟ ممنون
رفتیم سوار آسانسور شدیم آسانسور یک کافه مخفی توی آخرین طبقه داشت با وی اونجا رفتیم البته دوستش هم همراش بود.....
تهیونگ : خب بشین
ا/ت: چه جای دنچی!
تهیونگ : تو خودتو معرفی نکردی اسمت چیه؟
ا/ت: من ا/ت هستم تو چی؟
تهیونگ: اسمم کیم تهیونگه اینم دوستم و هم گروهیم جونگ کوکه..
جونگ کوک : خوشبختم
ا/ت: همچنین...
تهیونگ :چی میخوری؟ من آب جو میخوام تو چی جونگ کوک
جونگ کوک : منم آب جو با سوجو
تهیونگ : خب تو چی ا/ت
ا/ت:اممم من همون آبجو میخورم
تهیونگ : خب دیروز کلاهت رو جا گذاشتی برات آوردمش بفرما
ا/ت :ممنون بابت دیروز معذرت میخوام که تورو هم تو دردسر انداختم..
تهیونگ :اشکال نداره به هر حال خوشحالم که تونستم به یک نفر کمک کنم..
جونگ کوک : راستی شغلت چیه؟
ا/ت : من کارگردان هستم.. اما به دلایلی اخراجم کردن.. الان دیگه شغلی ندارم
تهیونگ : خب مثل اینکه هر سه تامون امشب حالمون خوب نیست بیا بنوشیم... به سلامتی
حتی تهیونگ و جونگ کوک هم امروز روز خوبی نداشتن. برای همین هر ستامون خیلی نوشیدیم .....