عشق ابدی پارت ۴۷
عشق ابدی پارت ۴۷
ویو نویسنده
با تته پته حرف میزد و نمیتونست جلو اشکایی که هر لحظه بیشتر گونش رو گرم و خیس میکرد رو بگیره .
-ت...تو....ا...این...این...واقعیت...واقعیت نداره...د...دارم...دارم خ...خوا...خواب ....میبینم....ن...نه؟(شک)
جین : نه جیمین ، نه ! هیونگت دوباره برگشته پیشت . دوباره برگشته تا برات برادری کنه . دوباره برگشته تا کنارمون باشه .(لبخند و بغض)
-ا...این...ام...امکان نداره... هیونگ ....هیونگ دیگه ... دیگه پیشمون نیست .(گریه شدید)
ته : هیونگ خودت یه چیزی بهش بگو . بگو تا باور کنه . بگو تا بفهمه تو هستی .
جیهوپ لام تا کام حرف نمیزد و از شدت تعجبش چشماش درشت شده بود . کیا رو داشت میدید؟ جیمین و یونگی؟! از تعجب نمیتونست حرکت کنه . فضا عجیب شک کننده بود . هزار تا سوال تو ذهن همشون بود که جوابشون فقط سکوت جمع شده بود...
-ه....هیونگ ... هیونگ خودتی؟ (گریه)
جیمین کم کم باورش شده بود که جیهوپ اینبار هست ؛ جیهوپ اینبار خیال نیست . تلو تلو رفت جلو خودش رو انداخت تو بغل هیونگش و تا میتونست زار زد ؛ ولی این جیهوپ بود که بدون هیچ حرکتی و هیچ کاری به شوگا زل زده بود . همه چی براش مبهم بود... چطور ممکن بود اونو اونجا ببینه؟
بعد از تکونای ریزی که نامجون بهش میداد به خودش اومد و از دیدن جیمینی که تو بغلش داره اشک میریزه بغض کرد ؛ دستاش رو آرود بالا و سفت بغلش کرد
بلاخره بعد ۱۲ مین هم رو ول کردن .
اما حالا نوبت یونگی بود تا از شدت تعجب و دلتنگی اشک بریزه . قضیه برا همه عجیب بود . چرا یونگی داره گریه میکنه؟
شاید برا بقیه قابل هضم تر میبود اما برا نامجون و کوک و یانگ نه !
امکان نداشت شوگایی که همیشه با بقیه سرد بود و گریه نمیکرد حالا برا کسی که از نظرشون نا آشنا بود اشک بریزه.
جیهوپ آروم آروم به سمت شوگایی که داشت از بهت و تعجب بال در میاورد رفت . آروم دستش رو گذاشت رو شونه شوگا و لب زد ..
جیهوپ : پ...پس..پسر عمو !
( یاه یاه تعجب کردین نه؟😌 ؛ بله باید بگم که جیهوپ پسر عموی شوگا هست و تو فیک فامیلیش جانگ نیست ، مین هست . مین جیهوپ /: )
+هوسوک . این این امکان نداره (اشک)
زیر دست جیهوپ خالی شد و شوگایی رو دید که تو بغلش بود . تعجب کرده بود . شوگا اینجوری کسی رو بغل نمیکرد ؛ ولی حقم داشت ، خیلی با هوسوک رفیق بود . حالا که داشت بعد ۳ سال میدیدش واقعا حال بدی داشت .
که یهو...
خب خب خیلی قضیه تو قضیه شد .
همه ی اینا رو تو پارت های بعد میفهمید .
اینم دو تا پارت یونمین که گفتم میزارم ...
ممنون که حمایت میکنین😉🙃
ویو نویسنده
با تته پته حرف میزد و نمیتونست جلو اشکایی که هر لحظه بیشتر گونش رو گرم و خیس میکرد رو بگیره .
-ت...تو....ا...این...این...واقعیت...واقعیت نداره...د...دارم...دارم خ...خوا...خواب ....میبینم....ن...نه؟(شک)
جین : نه جیمین ، نه ! هیونگت دوباره برگشته پیشت . دوباره برگشته تا برات برادری کنه . دوباره برگشته تا کنارمون باشه .(لبخند و بغض)
-ا...این...ام...امکان نداره... هیونگ ....هیونگ دیگه ... دیگه پیشمون نیست .(گریه شدید)
ته : هیونگ خودت یه چیزی بهش بگو . بگو تا باور کنه . بگو تا بفهمه تو هستی .
جیهوپ لام تا کام حرف نمیزد و از شدت تعجبش چشماش درشت شده بود . کیا رو داشت میدید؟ جیمین و یونگی؟! از تعجب نمیتونست حرکت کنه . فضا عجیب شک کننده بود . هزار تا سوال تو ذهن همشون بود که جوابشون فقط سکوت جمع شده بود...
-ه....هیونگ ... هیونگ خودتی؟ (گریه)
جیمین کم کم باورش شده بود که جیهوپ اینبار هست ؛ جیهوپ اینبار خیال نیست . تلو تلو رفت جلو خودش رو انداخت تو بغل هیونگش و تا میتونست زار زد ؛ ولی این جیهوپ بود که بدون هیچ حرکتی و هیچ کاری به شوگا زل زده بود . همه چی براش مبهم بود... چطور ممکن بود اونو اونجا ببینه؟
بعد از تکونای ریزی که نامجون بهش میداد به خودش اومد و از دیدن جیمینی که تو بغلش داره اشک میریزه بغض کرد ؛ دستاش رو آرود بالا و سفت بغلش کرد
بلاخره بعد ۱۲ مین هم رو ول کردن .
اما حالا نوبت یونگی بود تا از شدت تعجب و دلتنگی اشک بریزه . قضیه برا همه عجیب بود . چرا یونگی داره گریه میکنه؟
شاید برا بقیه قابل هضم تر میبود اما برا نامجون و کوک و یانگ نه !
امکان نداشت شوگایی که همیشه با بقیه سرد بود و گریه نمیکرد حالا برا کسی که از نظرشون نا آشنا بود اشک بریزه.
جیهوپ آروم آروم به سمت شوگایی که داشت از بهت و تعجب بال در میاورد رفت . آروم دستش رو گذاشت رو شونه شوگا و لب زد ..
جیهوپ : پ...پس..پسر عمو !
( یاه یاه تعجب کردین نه؟😌 ؛ بله باید بگم که جیهوپ پسر عموی شوگا هست و تو فیک فامیلیش جانگ نیست ، مین هست . مین جیهوپ /: )
+هوسوک . این این امکان نداره (اشک)
زیر دست جیهوپ خالی شد و شوگایی رو دید که تو بغلش بود . تعجب کرده بود . شوگا اینجوری کسی رو بغل نمیکرد ؛ ولی حقم داشت ، خیلی با هوسوک رفیق بود . حالا که داشت بعد ۳ سال میدیدش واقعا حال بدی داشت .
که یهو...
خب خب خیلی قضیه تو قضیه شد .
همه ی اینا رو تو پارت های بعد میفهمید .
اینم دو تا پارت یونمین که گفتم میزارم ...
ممنون که حمایت میکنین😉🙃
۱.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.