Part 8
Part 8
داستان:ارباب
از اینجا موندیم:[رفتم به سمت در پشتی در رو باز کردم آخیش اینجا دیگع بادیگارد وجود نداره،خواستم برم بیرون ۲ تا سگ هاسکی بزرگ جلو رام سبز شدن.]
ای وای الان چیکار کنم اگه برم بیرون نکنه اینا منو بخورن.
سگا داشتن وحشتناک پارس می کردن که یه لحظه یه نفر اومد و سگا رفتن کنارش.
جیمین:سلام
ا/ت:سلام
جیمین:خوبی؟
ا/ت:نه
جیمین:چی شده!؟
ا/ت:اینا ماله تو هستن؟
جیمین:چیا آهان سگا رو میگی؟
ا/ت:آره
جیمین:آره ماله من هستن.
ا/ت:اینا آدم نمی خورن؟
جیمین:(خندید)نه
ا/ت:خیالم راحت شد ولی خیلی ترسیدم.
جیمین: ببخشید
ا/ت:اشکال نداره.
داستان:ارباب
از اینجا موندیم:[رفتم به سمت در پشتی در رو باز کردم آخیش اینجا دیگع بادیگارد وجود نداره،خواستم برم بیرون ۲ تا سگ هاسکی بزرگ جلو رام سبز شدن.]
ای وای الان چیکار کنم اگه برم بیرون نکنه اینا منو بخورن.
سگا داشتن وحشتناک پارس می کردن که یه لحظه یه نفر اومد و سگا رفتن کنارش.
جیمین:سلام
ا/ت:سلام
جیمین:خوبی؟
ا/ت:نه
جیمین:چی شده!؟
ا/ت:اینا ماله تو هستن؟
جیمین:چیا آهان سگا رو میگی؟
ا/ت:آره
جیمین:آره ماله من هستن.
ا/ت:اینا آدم نمی خورن؟
جیمین:(خندید)نه
ا/ت:خیالم راحت شد ولی خیلی ترسیدم.
جیمین: ببخشید
ا/ت:اشکال نداره.
۱۷.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.