تک پارتی از قند عسل خودم
تک پارتی از قند عسل خودم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی راهرو ی مدرسه به سمت سالن موسیقی میرفتی..
همین که وارد شدی چشمت خورد بهش..
هنوز هم دوسش داشتی اما بعید میدونستی که حست متقابل باشه..
چشمای گربه ایش.. لبخندش..موهاش..
مدت زیادی بدون اینکه خودت متوجه بشی بهش خیره شده بودی که اونم بهت نگاه کرد و همین باعث شد هول بشی و سریع نگاهت رو بدزدی..
با قدم های تند به سمت میزت رفتی و گیتارت رو از کیفش بیرون آوردی، به آرومی رو پات گذاشتیش، انگشتات رو روی تار ها گذاشتی و سعی کردی آهنگ موردعلاقت رو بزنی..
بعد از چند دقیقه، آقای چوی.. معلم موسیقی نزدیکت شد: اوه خانم پارک.. ی قسمت هایی رو اشتباه زدی!
روی صندلی کناریت نشست و با فاصله خیلی کم بهت، دستش رو روی دستت گذاشت..
فاصله ی کمی که داشتید باعث شده بود معذب بشی که ی نفر سمتتون اومد: آقای چوی.. چندتا از بچه ها کارتون دارن!.. من خودم اشتباهات ا.ت رو بهش میگم.
آقای چوی ازت عذرخواهی کرد و ازتون دور شد..
از اینکه اومد کمکت خوشحال بودی.. بلاخره از شر اون مرتیکه ی رومخ راحت شدی..
یونگی اومد پیشت و کنارت نشست: نزار انقدر بهت نزدیک بشن!.. اذیتم میکنه..
متعجب بهش خیره شده بودی که دستش رو روی موهات گذاشت: تو دختر منی.. فقط من میتونم به چشمای تیله ایت نگاه کنم، فقط من میتونم لبهات رو ببوسم، فقط من میتونم موهات رو نوازش کنم و بغلت کنم.. حتی اگه جدا شده باشیم و قهر باشیم.. فهمیدی بچه؟
تو خودت باعث شدی مین یونگی انقدر شیفته ات بشه.. باعث شدی که سر اینکه هرکس بخواد نگاهت بکنه گردنشو بشکنه.. پس تا آخرش پای این کارت وایسا خب؟ چون خودت منو اینطوری کردی دخترم!..
حالا هم بیا دیگه این قهر مسخره رو تمومش کنیم چون مین یونگی بدجوری بغل و بوسه های دخترشو نیاز داره:)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توی راهرو ی مدرسه به سمت سالن موسیقی میرفتی..
همین که وارد شدی چشمت خورد بهش..
هنوز هم دوسش داشتی اما بعید میدونستی که حست متقابل باشه..
چشمای گربه ایش.. لبخندش..موهاش..
مدت زیادی بدون اینکه خودت متوجه بشی بهش خیره شده بودی که اونم بهت نگاه کرد و همین باعث شد هول بشی و سریع نگاهت رو بدزدی..
با قدم های تند به سمت میزت رفتی و گیتارت رو از کیفش بیرون آوردی، به آرومی رو پات گذاشتیش، انگشتات رو روی تار ها گذاشتی و سعی کردی آهنگ موردعلاقت رو بزنی..
بعد از چند دقیقه، آقای چوی.. معلم موسیقی نزدیکت شد: اوه خانم پارک.. ی قسمت هایی رو اشتباه زدی!
روی صندلی کناریت نشست و با فاصله خیلی کم بهت، دستش رو روی دستت گذاشت..
فاصله ی کمی که داشتید باعث شده بود معذب بشی که ی نفر سمتتون اومد: آقای چوی.. چندتا از بچه ها کارتون دارن!.. من خودم اشتباهات ا.ت رو بهش میگم.
آقای چوی ازت عذرخواهی کرد و ازتون دور شد..
از اینکه اومد کمکت خوشحال بودی.. بلاخره از شر اون مرتیکه ی رومخ راحت شدی..
یونگی اومد پیشت و کنارت نشست: نزار انقدر بهت نزدیک بشن!.. اذیتم میکنه..
متعجب بهش خیره شده بودی که دستش رو روی موهات گذاشت: تو دختر منی.. فقط من میتونم به چشمای تیله ایت نگاه کنم، فقط من میتونم لبهات رو ببوسم، فقط من میتونم موهات رو نوازش کنم و بغلت کنم.. حتی اگه جدا شده باشیم و قهر باشیم.. فهمیدی بچه؟
تو خودت باعث شدی مین یونگی انقدر شیفته ات بشه.. باعث شدی که سر اینکه هرکس بخواد نگاهت بکنه گردنشو بشکنه.. پس تا آخرش پای این کارت وایسا خب؟ چون خودت منو اینطوری کردی دخترم!..
حالا هم بیا دیگه این قهر مسخره رو تمومش کنیم چون مین یونگی بدجوری بغل و بوسه های دخترشو نیاز داره:)
۳۵۲
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.