مافیای خرگوشی
پارت 12
کوک:هاا ا/ت خوب شد یادم افتاد...چیزه حالا که ما پیشرفت کردیم..نظرت چیع نو هک عضو گروه شی؟.. اگه تو بیای محبور میشیم دختر های دیگه رو هم بیاریم واسه گروه چون تو استعداد خوبی واسع جاسوسی و مخفی کاری داری میگم
ا/ت: با کمال میل :)..فقط الان نه..
کوک: چرا؟
ا/ت: چون یونا هنوز حداقلش به من نیاز دارع و نمیتونه با پرستار بمونه..سر ماموریت هام که نمیتونیم ببریمش..باید حداقلش هفت سالش بشع.. این هنوز کوشولو عه ( اینجاش رو بچگونه گفتم)
کوک: آآآ..راست میگی..هنوز نمیتونه محل مخفی مون رو ببینه ( بچگونه)..لپشو بوسیدم*
ا/ت: سرزده بریم خونه تهیونگ
کوک: یوهاهاها موافقم بریم
ا/ت: یونا رو گرفتم و کوک وقتی حساب کرد کالسکه رو بیاره
نکته: مخفیگاه رو عوض کردن
*
ته: سلام..باز سرزده اومدین؟... این دختر کوچولو رو ببین..چقدر بزرگ شده..بزار ببینم یک سالشه؟
ا/ت : اهوم
کوک: به جیمین هم بگو بیاد
ته: فکر خوبیه.. *زنگ زدن به جیمین*..الو جیمین شی بیا خونمون خانواده جئون اینجاست خداحافظ * قطع کردن*
کوک: 😂 میذاشتی حرف بزنه
***
جیمین: سلام ( خواب آلود)
کوک: تازه از خواب بیدار شدی؟
ته: زنگ زدم بقیه هم بیان
جیمین: ایوای عشق منم اینجاس که ( رو له یونا)
ته: جیمین و دختر بچه ها
ا/ت: دختر خیلی دوست داری نه؟
جیمین: کیوتن..چند سالشه یا ماهشه؟
ا/ت: یک سال یا دوازده ماه
کوک: فقطم میاد اتاقم 😂
جیمین: ای جانم
یونا: با..با
کوک: جونم؟
یونا: آببب
ته: آب میخواد؟.. صبر کن بیارم*
ا/ت: یخ نداشته باشع ها..مثل من حساسه گلوش
ته: عع..تا میخواستم یخ هارو بریزم دور کوک اونا رو خواست*
کوک: بیارشون آبجو آوردم
ا/ت: معتاد آبجویی دیگه..خودشم میگه ها نمیخورم.. ولی بازم میخوره..به مولا منم معتاد کرد..البته معتاد کلمه خوبی نیست
کوک: آفرین..به سلامتی..
ا/ت: بزار بقیه هم بیان بعد عزیزم..
کوک: خب بابا
ته: یهو همه اعضا ریختن داخل*
ا/ت: یاخدا لشکر بنگتن اومد 😂
کوک:هاا ا/ت خوب شد یادم افتاد...چیزه حالا که ما پیشرفت کردیم..نظرت چیع نو هک عضو گروه شی؟.. اگه تو بیای محبور میشیم دختر های دیگه رو هم بیاریم واسه گروه چون تو استعداد خوبی واسع جاسوسی و مخفی کاری داری میگم
ا/ت: با کمال میل :)..فقط الان نه..
کوک: چرا؟
ا/ت: چون یونا هنوز حداقلش به من نیاز دارع و نمیتونه با پرستار بمونه..سر ماموریت هام که نمیتونیم ببریمش..باید حداقلش هفت سالش بشع.. این هنوز کوشولو عه ( اینجاش رو بچگونه گفتم)
کوک: آآآ..راست میگی..هنوز نمیتونه محل مخفی مون رو ببینه ( بچگونه)..لپشو بوسیدم*
ا/ت: سرزده بریم خونه تهیونگ
کوک: یوهاهاها موافقم بریم
ا/ت: یونا رو گرفتم و کوک وقتی حساب کرد کالسکه رو بیاره
نکته: مخفیگاه رو عوض کردن
*
ته: سلام..باز سرزده اومدین؟... این دختر کوچولو رو ببین..چقدر بزرگ شده..بزار ببینم یک سالشه؟
ا/ت : اهوم
کوک: به جیمین هم بگو بیاد
ته: فکر خوبیه.. *زنگ زدن به جیمین*..الو جیمین شی بیا خونمون خانواده جئون اینجاست خداحافظ * قطع کردن*
کوک: 😂 میذاشتی حرف بزنه
***
جیمین: سلام ( خواب آلود)
کوک: تازه از خواب بیدار شدی؟
ته: زنگ زدم بقیه هم بیان
جیمین: ایوای عشق منم اینجاس که ( رو له یونا)
ته: جیمین و دختر بچه ها
ا/ت: دختر خیلی دوست داری نه؟
جیمین: کیوتن..چند سالشه یا ماهشه؟
ا/ت: یک سال یا دوازده ماه
کوک: فقطم میاد اتاقم 😂
جیمین: ای جانم
یونا: با..با
کوک: جونم؟
یونا: آببب
ته: آب میخواد؟.. صبر کن بیارم*
ا/ت: یخ نداشته باشع ها..مثل من حساسه گلوش
ته: عع..تا میخواستم یخ هارو بریزم دور کوک اونا رو خواست*
کوک: بیارشون آبجو آوردم
ا/ت: معتاد آبجویی دیگه..خودشم میگه ها نمیخورم.. ولی بازم میخوره..به مولا منم معتاد کرد..البته معتاد کلمه خوبی نیست
کوک: آفرین..به سلامتی..
ا/ت: بزار بقیه هم بیان بعد عزیزم..
کوک: خب بابا
ته: یهو همه اعضا ریختن داخل*
ا/ت: یاخدا لشکر بنگتن اومد 😂
۱.۳k
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.