ماه من پارت 3
______________________♡︎_____________________
و رفتم سمت پارکينگ
سوار لامبورگینیم شدم و به افرادم دستور دادم توی مهمونی نفوذ کنن و یکی یکی همه کله گنده هارو بکشن
به محض اینکه رسیدم کلی آدم دورم جمع شدن
بهشون محل ندادم
خبر نگار های فضول
رفتم داخل و روی یکی از صندلی های گوشه سالن نشستم
و منتظر بودم که صدای زنگ یکی از افرادم بیاد
بعد بیست مین که مهمونی گرم گرفته بود و همه مشغول بودن
صدای زنگ اومد
رفتم سمت یکی از کارکنان بار کمی کله شقی کرد ولی خب با خودم بردمش پیست رقص
وای دقت نکرده بودم دختره خیلی خوشگله
و هات بهم خیره شده بود
که بهش گفتم
(علامت کوک× ا/ت _)( چون گشادیم میکشه ات میگم😐😂)
×اینطوری نگام نکن ... برقص
_تو کی هستی
×(ساکتتتتتتتت)
_اصن ولم کنننن
خاست دستشو از تو دستم بکشه بیرون که بیشتر فشار دادم
نمیتونست کاری بکنه چون من قوی تر بودم
×آروم بگیر...
دیگه ساکت شد
لباسش باز بود چرا باید برای کارکنای بار اینطوری فرم بدن؟!
اصن بمنچه
تا چن ثانیه دیگه بمب منفجر میشد
دستشو کشیدم و بردم سمت اتاق ها
به راهرو که رسیدیم با جیغ گفت
_باهام چیکار داری ... من ... مو باید به کارم برسم
×نترس میخام نجاتت بدم ...
مسیرمو سمت در پشتی عوض کردم
بغلش کردم و پریدم بیرون ...
چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی متوجه نشدم
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
و رفتم سمت پارکينگ
سوار لامبورگینیم شدم و به افرادم دستور دادم توی مهمونی نفوذ کنن و یکی یکی همه کله گنده هارو بکشن
به محض اینکه رسیدم کلی آدم دورم جمع شدن
بهشون محل ندادم
خبر نگار های فضول
رفتم داخل و روی یکی از صندلی های گوشه سالن نشستم
و منتظر بودم که صدای زنگ یکی از افرادم بیاد
بعد بیست مین که مهمونی گرم گرفته بود و همه مشغول بودن
صدای زنگ اومد
رفتم سمت یکی از کارکنان بار کمی کله شقی کرد ولی خب با خودم بردمش پیست رقص
وای دقت نکرده بودم دختره خیلی خوشگله
و هات بهم خیره شده بود
که بهش گفتم
(علامت کوک× ا/ت _)( چون گشادیم میکشه ات میگم😐😂)
×اینطوری نگام نکن ... برقص
_تو کی هستی
×(ساکتتتتتتتت)
_اصن ولم کنننن
خاست دستشو از تو دستم بکشه بیرون که بیشتر فشار دادم
نمیتونست کاری بکنه چون من قوی تر بودم
×آروم بگیر...
دیگه ساکت شد
لباسش باز بود چرا باید برای کارکنای بار اینطوری فرم بدن؟!
اصن بمنچه
تا چن ثانیه دیگه بمب منفجر میشد
دستشو کشیدم و بردم سمت اتاق ها
به راهرو که رسیدیم با جیغ گفت
_باهام چیکار داری ... من ... مو باید به کارم برسم
×نترس میخام نجاتت بدم ...
مسیرمو سمت در پشتی عوض کردم
بغلش کردم و پریدم بیرون ...
چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی متوجه نشدم
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
۸.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.